یادداشتی از دکتر امیر شعبانی در روزنامه شهروند (۱۳۹۳/۱۰/۱۷):
به کمک «پیشداوری» میتوان با دستهبندی افراد و موقعیتها، پیش از رویارویی با آنها یا آگاهی کامل نسبت به آنها فرضیه یا فرضیاتی ساخت. داشتن چنین فرضیهای به ما در کنترل موقعیت مدد میرساند و مانع از آشفتگی فکری، هیجانی و رفتاری میشود. در زندگی روزمره و هر روزه با موقعیتهای متفاوتی مواجه میشویم که باید در برابر آنها واکنش نشان دهیم در حالی که توان بررسی دقیق و موشکافانه همه این موقعیتها را نداریم و داشتن قضاوتی در مورد آن پیش از تجربه موقعیت، باعث ادامه کمتنشتر روزمرگیها میگردد. این رفتار فرد را در کنار افراد همتا، همرده یا همگروه خود که همگی کم و بیش قضاوت و پیشداوری یکسانی در مورد افراد و موقعیتهای ویژه دارند مینشاند و این همرنگ جماعت بودن هر یک از آنها را از چالشهای درونگروهی محافظت میکند. از سوی دیگر، افراد در حالت کلی توان محدودی برای ارزیابی موشکافانه همه پدیدههای روزمره دارند و در صورتی که بخواهند همه آنها را یک به یک و بدون قضاوت ببینند، اختلال در روند معمول و رضایتبخش زندگی را در پی خواهد داشت. به این ترتیب، پیشداوری باعث کاهش نگرانیها، تنشها و چالشهای هر روزه است. دراین مفهوم میتوان پیشداوری را عامل بقای فردی دانست که در حال تعامل عادی با همقطاران خود است و از آن در جهت سهولت تحلیل شرایط بهره میگیرد. به بیان دیگر، داشتن پیشداوری یک توان بیولوژیک، روانی و اجتماعی و عاملی در جهت تعامل سادهتر با محیط است و حتی بیماریهایی شناسایی شده که در آنها فرد توان پیشداوری ندارد. به عبارتی، فرضیهسازی برای پیشبینی احساسات، تفکر و رفتار دیگران نوعی از کارایی است که در شکلدهی به کنشها و واکنشهای فرد بسیار مؤثر است. از سوی دیگر، این پیشداوریها که عموماً در جهت و هماهنگ با افراد همگروه یا همتاست، در راستای نزدیکشدن افراد همتا به یکدیگر و گاه عامل اتحاد آنهاست. به بیانی، کنار گذاشتن این پیشداوریها ممکن است از جانب سایر اعضای گروه به شنا کردن در خلاف جهت آب تعبیر شود و خود قضاوت یا برچسبی شود بر پیشانی فردی که حاضر شده به رنگ جماعت نزدیک به خود نباشد.
مانند هر رفتار کارآمد دیگری که کارآمدی آن در محدوده ویژهای تعریف میشود، پیشداوری نیز میتواند در محدودهای ناکارآمد و مخرب باشد. در واقع، اصطلاح پیشداوری در ادبیات مربوطه در معنایی منفی به کار میرود و آن را «هرگونه نگرش غیرمستدل که تحت تأثیر منطق قرار نمیگیرد» میدانند. همان گونه که آمد، فرضیهسازی برای پیشبینی احساسات، تفکر و رفتار دیگران نوعی از کارایی است؛ اما در حالت مطلوب، این فرضیهسازی باید با آزمودن فرضیه پیگیری شود و عمل کردن بر مبنای همان قضاوت اولیه در بسیاری از موارد به نتیجهای نامتناسب منتهی میشود. ما بسیاری از رفتارهای روزمره را بر اساس قضاوت اولیه انجام میدهیم و در صورتی که از تجربهها بیاموزیم به تدریج قضاوتهای خود را اصلاح میکنیم. با این حال بسیاری از افراد تن به اصلاح قضاوتها نمیدهند و همواره بر همان مبنای اولیه عمل میکنند. به عبارت دیگر، فرضیههای خود را نیازمند آزمودن نمیدانند و حتی در مواجهه با شواهد ناهمخوان با پیشداوری خود بر همان مسیر گام میزنند. چنین منش و روشی با برچسبزدن به افراد و موقعیتها، روابط اجتماعی این افراد را به افراد و موقعیتهای شبیه خود محدود میکند و مانع از آگاهیشان از سایر مردم و موقعیتهای دیگر میگردد. در چنین شرایطی، گرایش به این وجود دارد که گروهی از افراد جامعه همگی به یک چشم نگاه شوند و مثلاً سوء رفتار برخی از آنها به راحتی به همه افراد مشابه تعمیم داده شود. نگرش منفی بسیاری از مردان نسبت به کارایی زنان، بدبینی طبقه تهیدست نسبت به طبقه مرفه، کنارهگیری طبقه مرفه از طبقه کمدرآمد، متفاوتدیدن افراد سایر قومیتها، تحقیر برخی از لهجهها، غیراخلاقی دانستن صاحبان برخی از مشاغل، غیرقابل اعتماد بودن دسته خاصی از خارجیهای مهاجر، و «متفاوت» دانستن افراد مبتلا به بیماریهای روانپزشکی از این قبیل است.
بنابراین یک پیشداوری هنگامی کارآمد است که بر پایه تصورات قالبی از افراد و گروهها تداوم نیابد و بر اساس تجربهها اصلاح شود. در غیر این صورت، قضاوتها و برچسبها به دور شدن گروههای اجتماعی از یکدیگر و ناآگاهماندن آنها از منش واقعی سایر جوامع منجر میشود. این دور ماندن باعث گسترش برچسبها خواهد بود و اسطورههای ناکارآمد ذهنی مردم را تقویت میکند.
عوامل مختلفی را در شکلگیری پیشداوریها میتوان برشمرد: فضای رشد دوران کودکی و چگونگی رفتار والدین، پیشداوریهای والدین، باورهای اجتماعی و فرهنگی جمع پیرامون، شکلگیری هویت فرد در یک گروه یا طبقه، موقعیت اجتماعی- اقتصادی، وابستگی گروهی، تعصبات قومی، پیام رسانههای جمعی، انگها و برچسبهای مرسومشده، و خطاهای شناختی. منظور از خطاهای شناختی اشتباهاتی است که فرد در نتیجهگیریهای خود از شواهد موجود دارد و به شکلی تکرارشونده در موقعیتهای مختلف بر پایه همان خطاها صورت میگیرد. «تفکر سیاه و سفید و ندیدن خاکستریها» از این قبیل است. فردی که دیگران را – مانند داستانهای کودکانه – تنها در دو حالت خوب یا بد میتواند تصور کند، در ارزیابی منطقی شرایط ناتوان خواهد بود. همچنین «تعمیم غیرمنطقی» دانستهها ممکن است به الگو دانستن همه افراد یک گروه پس از برخورد با سجایای یکی از اعضای آن، یا غیرقابل بخشش دانستن همه اعضای گروهی دیگر پس از مشاهده رفتار نامناسبی از یکی از آنها بینجامد. علتی دیگر برای پیشداوریها را میتوان در «عدم تحمل بلاتکلیفی و ابهام» در بسیاری از افراد جستجو کرد. اغلب رسیدن به نتیجه و روشن شدن تکلیف یک موضوع، آرامش فرد مرتبط با آن را به دنبال دارد و بلاتکلیفی، عدم قطعیت یا وجود پاسخهای مختلف، برای بسیاری قابل تحمل نیست. به این لحاظ، پیشداوری، قضاوت زودهنگام و درنظر نگرفتن شواهد و نظرات مختلف کار را ساده میکند و مهارکننده تنشهای فرد خواهد بود.
در مجموع، پیشداوری را شمشیری دولبه میتوان دید: در شروع کارآمد و ضروری و در ادامه عامل جدایی. راهکاری قابل توصیه برای کاستن از قضاوتهای ناصواب، افزودن بر ارتباط و تعامل نزدیک میان دستهها، گروهها و طبقات مختلف مردم است. این راهکار از طریق افزایش آگاهی مردم نسبت به یکدیگر، کاستن از نگرانیهای آنها نسبت به این تعامل، و ارتقای سطح همدلی میان آحاد مردم عمل میکند.