نسبت سلامت اجتماع و سلامت روان

Dr. Sanatiمطلب زیر، مصاحبه روزنامه همشهری با دکتر محمد صنعتی، روانپزشک و عضو هیئت علمی دانشگاه علوم پزشکی تهران است که در تاریخ ۱۳۹۳/۲/۱۸ با عنوان «سلامت اجتماع، سلامت روان نسبت: مستقیم» و تنظیم محمدرضا ارشاد منتشر شده است.

بسیاری براین نظرند که فرهنگ سلامت روان در ایران وضعیت مطلوبی ندارد. نظر شما چیست‌؟

 ۳۰ یا ۴۰ سال پیش، نیاز و آگاهی به سلامت روان چندان احساس نمی‌شد. مردم فکر می‌کردند بیماری‌ها و اختلالات روانی، مربوط به افراد خاصی است که در بیمارستان‌های روانی بستری می‌شوند و تحت نظر روان‌پزشک قرار دارند. واقعیت این است که اختلالات روانی محدود به اسکیزوفرنیا یا اختلال دو قطبی نمی‌شود. بسیاری از اختلالات از افسردگی و اضطراب گرفته تا وسواس و اختلالات بین فردی، آسیب‌های اجتماعی، اعتیاد‌، خشونت و… همه در حوزه اختلالات روان‌پزشکی قرار دارند. این ناهنجاری‌ها که به اختصار آنها را اختلالات روانی می‌گویند، در تمامی جوامع انسانی وجود دارند اما جوامع پیشرفته زودتر به این اختلالات آگاهی پیدا کرده و به این نکته رسیده‌اند که جامعه‌ای که از نظر روانی سالم نیست، پیشرفت و آسایش آن ناممکن است. بنابر همین مساله بود که در این جوامع تا جایی که علم و همچنین امکانات مالی و نیروی انسانی تربیت شده اجازه می‌داد، به‌تدریج سلامت روان مثل سلامت جسمانی مهم تلقی شده و برای تأمین آن تلاش‌های زیادی صورت گرفت؛ این راهی است که هر جامعه‌ای که خواستار پیشرفت، تولید، آسایش و امنیت بیشتر است، باید در پیش بگیرد.

اما در جامعه ما برداشت‌ها و تلقی‌های شبه‌علمی ‌یا نادرستی در این زمینه وجود دارد. مثلاً بسیاری هنوز از مراجعه به روان‌پزشک یا روان‌شناس بالینی شرم دارند یا اگر هم بخواهند این کار را بکنند، دقیقاً نمی‌دانند آیا باید به روان‌پزشک مراجعه کنند یا روان‌شناس بالینی یا مشاور؟

تصور عموم بر این است، کسانی که به روان‌پزشک باید مراجعه کنند، گرفتار جنون هستند. البته این را هم بگویم که در روان‌پزشکی واژه‌ای به نام جنون نداریم. این تصوری است که مردم داشته‌اند. در دو، سه دهه گذشته در ایران چه از طریق رسانه‌ها و چه از راه چاپ کتاب‌ها، خوشبختانه آگاهی اجتماعی در زمینه سلامت روان بالا رفته و بسیاری این نیاز را احساس کرده‌اند که باید به روان‌پزشک یا مراکز درمان بیماری‌های روانی مراجعه کنند. سیستم دولتی هم که متولی سلامت جامعه و نظام سلامت است به این آگاهی رسیده که بخش عمده‌ای از سلامت اجتماعی، سلامت روان مردم است. به این معنا که وزارت بهداشت، درمان و آموزش پزشکی که مسؤول مسایل بهداشتی و درمانی جامعه است هم اکنون بر این نکته وقوف پیدا کرده که باید خدماتی ایجاد کرد که در آنها، متخصصان حوزه سلامت بتوانند اختلالات روانی را پیشگیری و درمان کنند. خوب است به این نکته اشاره کنم که وقتی از روان‌شناسی صحبت می‌کنیم، یک بخش آن به اختلالات روانی می‌پردازد. درحالی‌که انواع و اقسام روان‌شناسی‌ها مثل روان‌شناسی کار، روان‌شناسی ورزش و… وجود دارند که همه آنها مربوط به روان‌شناسی بهنجار می‌شوند. بنابراین بسیاری از روان‌شناسی‌ها ارتباطی با بیماری‌های روانی و درمان آنها ندارد. پس، در درجه اول این آگاهی باید در میان عموم وجود داشته باشد که اختلالات روانی و مداخله در آنها باید توسط روان‌پزشک یا روان‌شناس بالینی آموزش‌دیده انجام شود نه هر روان‌شناسی. اگر مردم این مسأله را رعایت نکنند، آن وقت ممکن است که روند درمان از چارچوب قانون خارج شود و عده‌ای هم در این میان از ناآگاهی مردم استفاده‌های نابه‌جا بکنند.

آیا مقصود‌تان این است که روان‌شناس- نه روان‌شناس بالینی- کسی است که تنها به توصیف عوامل مؤثر بر سلامت روان یا عواملی که آن را به خطر می‌اندازد، می‌پردازد. در صورتی که روان‌شناس بالینی است که می‌تواند با آگاهی از علت اختلالات روانی، آنها را درمان کند؟

درست است. روان‌شناس غیربالینی نمی‌تواند اختلالات روانی را درمان کند. یک روان‌شناس غیر‌بالینی ممکن است که مثلاً در زمینه چگونگی عوامل روان‌شناختی مؤثر بر ورزش صحبت کند یا روان‌شناسی که در زمینه بازار کار می‌کند به بررسی علت‌ها و عواملی می‌پردازد که می‌تواند مردم را به خرید فلان جنس یا کالا ترغیب کند. این هیچ ربطی به اختلالات روانی و پیشگیری و درمان آنها ندارد.

گفته‌های شما نشان می‌دهد که ما نیازمند کار زیادی در زمینه فرهنگ عمومی‌ سلامت روان هستیم. البته بخشی از این فرهنگ در دست متخصصان حوزه سلامت است. به این معنا که این متخصصان هستند که باید ذهن جامعه را در این زمینه آماده کنند و آگاهی‌های لازم را به جامعه تزریق کنند.

قطعاً همین طور است. حرفم این نیست که در این مورد تنها مردم مقصرند. پیش‌تر اشاره کردم که در دو، سه دهه اخیر وجود نیروی انسانی فعال در رسانه‌ها در حوزه سلامت روان و اختلالات روانی، سبب شد که آگاهی مردم در زمینه سلامت روان بالا برود، اما مردم و چه بسا پزشکان، گاهی اوقات تفاوت میان روان‌پزشک، روان‌شناس، روان‌شناس بالینی، روانکاو و مشاور را نمی‌دانند. این حرفه‌ها با یکدیگر تفاوت‌هایی دارند. اینکه فلان فردی که اصلاً تحصیلات روان‌پزشکی، روان‌شناسی و روان‌درمانی ندارد و ادعا می‌کند که به نوعی روان‌درمانی به نام فرادرمانی می‌پردازد و در این میان هم، عده‌ای -حتی افراد تحصیل کرده – به سمت او جذب می‌شوند، به همین فرهنگ سلامت روان در جامعه باز‌می‌گردد. من بارها درباره اسطوره‌اندیشی جامعه خودمان نوشته‌ام. نکته اینجاست که غالب مردم بیشتر به امور جادویی و اسطوره‌ای علاقه و گرایش دارند و از واقعیت می‌گریزند. این ربطی به میزان تحصیلات یا هوش و ذکاوت افراد ندارد.

واقعیت‌گریزی یک آسیب روانی-اجتماعی است. به نظر شما چرا و چگونه عده‌ای در سطح جامعه واقعیت‌گریز می‌شوند؟

باید بگوییم که چرا این آسیب (واقعیت‌گریزی) همچنان مانده و رفع نشده است؟! در جامعه‌های بدوی، تمام فکر و ذکر مردم سحر و جادو و طلسم بود. انتظار این است که جامعه‌ای که به سمت متمدن شدن می‌رود، کم‌کم این جنبه‌های خرافی و جادویی را کنار گذاشته و واقع‌بین شود. منتها در این بین برخی از جوامع سریع‌تر واقع‌بین می‌شوند و خردورزانه زندگی می‌کنند و در مقابل، برخی دیگر از جوامع کندتر به این سمت می‌روند. اتفاقاً یکی از کارها و وظایف روان‌پزشکان، روان‌شناسان و روانکاوان آگاهی دادن به مردم در این زمینه است.

به نظر شما چه جذابیتی در کار مثلاً فال‌گیران و جن‌گیران و… وجود دارد که عده‌ای برای حل مشکلات خود به آنها رجوع می‌کنند؟

چیزهایی که این قبیل افراد می‌گویند، مثل قصه‌های جادویی برای مردم جذابیت دارد. مقصود من این است که وقتی نظام سلامت روان منسجم و بر اطلاعات علمی ‌روزآمد مبتنی نبوده و همچنین حد و مرز حرفه‌ها در آن مشخص نباشد؛ یعنی این آگاهی وجود نداشته باشد که چه کسانی می‌توانند در درمان اختلالات روانی دخالت کنند و چه کسانی نمی‌توانند، آن وقت عده‌ای سودجو از این آب گل‌آلود ماهی می‌گیرند. بنابراین یکی از قدم‌هایی که باید در این زمینه برداشته شود که قطعاً جزو یکی از وظایف وزارت بهداشت و درمان به شمار می‌رود، این است که باید قوانینی تصویب شود تا سازمان‌ها و مراکز دیگری که نباید در کار درمان دخالت بکنند، در این زمینه وارد نشوند. طبق قانون، این وزارت بهداشت و درمان است که باید مجوز تأسیس دانشکده‌ها و مراکز آموزشی بالینی و درمان را بدهد اما گاه می‌بینیم که مثلاً وزارت علوم هم این گونه مجوزها را صادر می‌کند. این مسأله به نوعی آشفتگی دامن می‌زند.

این نکته هم وجود دارد که عده‌ای از مردم تلقی چندان مطلوبی از شیوه‌های درمانی در حوزه روان ندارند. مثلاً می‌گویند، وقتی نزد فلان روان‌پزشک یا روانکاو می‌رویم، بدون آنکه وقت کافی برای گوش کردن به صحبت‌های ما بگذارد، چند بسته قرص برای ما تجویز می‌کند. قرص‌هایی که معلوم نیست تا کی باید بخوریم! تازه از کجا معلوم مشکل ما به طور ریشه‌ای حل شود؟ شاید یکی از دلایلی که به عده‌ای آدرس غلط می‌دهد تا به سمت فال قهوه و… بروند، مسایلی از این دست باشد.

مردم وقتی که بیماری قند، فشار خون یا هر بیماری جسمانی دیگری داشته باشند، مجبور می‌شوند که تا آخر عمر دارو بخورند. در چنین مواقعی هیچ‌کس هرگز به خودش نمی‌گوید که چون تا آخر عمر ناچارم دارو بخورم، بنابراین پیش پزشک نمی‌روم. بدبختانه در مورد بیماری‌های روانی این اعتقاد به دلایلی در نزد عده‌ای وجود دارد که می‌توان به طور جادویی آنها را برطرف کرد. این درست نیست.
اگر هم در چنین مواقعی به روان‌پزشک مراجعه کنند، به عنوان یک ناجی به او نگاه می‌کنند. اگر به روان‌پزشک به عنوان یک شفابخش نگاه می‌کردند، خوب بود، اما اینطور نیست. این نکته را هم باید اشاره کنم که افرادی که مدعی هستند از طریق جادو و جن گیری و‌… می‌توانند مشکلات روانی را حل کنند، در سال‌های اخیر به حرف‌های خود رنگ شبه‌علمی‌ و عرفانی هم زده‌اند. با این حال -همان‌طور که اشاره شد- مردم در این دو، سه دهه آموخته‌اند که بیش از پیش به روان‌پزشکان، روانکاوان‌، مشاوران و روان‌شناسان بالینی مراجعه کنند. این مسأله با ۳۰ سال قبل قابل مقایسه نیست. بنابراین بسیار امیدوار کننده است. امروزه ما به جایی رسیده‌ایم که تعداد روان‌پزشک و روان‌شناس بالینی آموزش‌دیده افزایش پیدا کرده اما هنوز آن تعداد لازم را نداریم. به همین دلیل این نیاز احساس می‌شود که نظمی‌ در این زمینه پدید بیاید تا افراد غیر‌متخصص وارد حوزه درمان نشوند. از سوی دیگر باید به مردم این آگاهی را بدهیم که به هرکسی که در زمینه درمان در حوزه روان ادعایی دارد، بدون تحقیق درباره اینکه آیا از نظام پزشکی یا وزارت بهداشت و درمان مجوز دارد، اعتماد و مراجعه نکنند.

یکی از آسیب‌های دیگری که در حوزه فرهنگ سلامت روان وجود دارد، برداشت مردم از سلامت و بیماری است. بسیاری فکر می‌کنند که ناهنجاری یا مشکل روانی امر منفی و بدی است. در حالی که اینگونه نیست. چه بسا همان روان‌پزشک یا روانکاوی که به او مراجعه می‌شود، دچار ناهنجاری یا مشکلی باشد که ما به آن دچاریم. هیچ‌کس از بیماری یا ناهنجاری روانی مصون نیست. تصور عده‌ای از انسان، یک تصور ایده‌آل و خیلی شیک است. این تصور در روانکاوی و روان‌شناسی مردود است. به نظر شما چگونه می‌توان این تصور را تصحیح کرد؟

بسیاری از افراد اغلب احساس می‌کنند که مصداق انسان کامل هستند. به این معنا که قرار نیست اصلاً مشکلی داشته باشند. مشکلات روانی مثل مشکلات جسمانی است. بخشی از این مشکلات با دارو درمان می‌شود. از سوی دیگر برخی از ناهنجاری‌های روانی کوتاه‌مدت و برخی دیگر بلندمدت هستند که در هر صورت نیاز به درمان دارند. بسیاری از این اختلالات روانی می‌تواند با انواع گوناگون روان‌درمانی‌ها بهبود پیدا کند. برای این که در درجه اول جلوی مداخله افراد غیرمتخصص در این زمینه (درمانی) گرفته شود و هم آگاهی مردم بیشتر شود، یکی دیگر از کارهایی که باید باز به دست سازمان نظام پزشکی یا وزارت بهداشت و درمان که متولی امر پیشگیری و درمان بیماری‌ها هستند، صورت گیرد این است که تسهیلاتی فراهم شود که انواع روان‌درمانی‌ها طی دوره‌های مدون و تصویب شده توسط متخصصان فن به افرادی آموزش داده شود، همانگونه که پس از گذشت سال‌ها سرانجام در سال گذشته فلوشیپ روان‌درمانی به تصویب وزارت بهداشت و درمان رسید. وقتی که متخصص دارای مدرک تربیت بکنیم آن وقت از مداخلات افراد غیرمتخصص در امر درمان جلوگیری به عمل می‌آید. شاید ۲۰ سال پیش این نیاز چندان احساس نمی‌شد، اما امروز شدیداً احساس می‌شود و باید از آن استقبال کرد. به نظرم بالا رفتن سطح فرهنگ سلامت روان بستگی زیادی به تربیت متخصص در زمینه درمان دارد. اگر چنین شود ما خیلی زودتر به یک نظام سلامت روان مطلوب نزدیک خواهیم شد.


Share

پاسخ دهید