دکتر سید مهدی حسنزاده، روانپزشک (۱۳۹۴/۸/۵)
تا سال ۱۳۵۷ در دانشکده پزشکی اصفهان گروه روانپزشکی وجود نداشت. این دانشکده یکی از هفت دانشکده پزشکی زمان شاه بود و در سال ۱۳۲۹ تأسیس شده بود. در سال ۱۳۵۶ دکتر جمشید بختیار که دارای بورد روانپزشکی ایالات متحده آمریکا و روانکاو یونگین (Jungian) بود به اصفهان آمد. دکتر جمشید پسر دکتر ابوالقاسم بختیار است. دکتر ابوالقاسم بختیار کسی است که کارگزار یکی از خوانین بختیاری بود و هر روز فرزندان خان را به دبیرستان البرز تهران میرساند. دکتر جردن مؤسس دبیرستان البرز، که روزها از دفتر دبیرستان ناظر اعمال ابوالقاسم بود، از او خوشش میآید. او را به دفتر خویش میخواند و جویای احوالش میشود. ابولقاسم میگوید من ۳۹ ساله، عیالوار و بیسوادم.
جردن به او میگوید خودم به تو درس میدهم و پس از مدت کوتاهی ابوالقاسم نابغه دیپلم میگیرد. او با خرج جردن به ایالات متحده آمریکا اعزام میشود، در آنجا پزشکی میخواند و سپس مدرک تخصص جراحی میگیرد و به ایران برمیگردد.
دکتر ابوالقاسم چهار فرزند پسر داشت که همگی در ایالات متحده پزشکی خواندند. یکی از آنها دکتر سیروس، روانکاو بود که متأسفانه در همان کشور در دریا غرق شد. او وصیت کرده بود که پس از مرگ پیکرش را در ایران، در توس و در آرامگاه خانوادگی بختیار دفن کنند. این حادثه باعث شد دکتر جمشید پس از سالها فراق به میهن بیاید. به هنگام خاکسپاری، یکی از بستگان به اوگفت «جمشید سرنوشت برادرت را دیدی؟ تا کی زندگی در غربت و فراق. تو الآن نزدیک ۴۵ سال سن داری. چرا نمیآیی ایران به وطنت و به هموطنانت خدمت کنی؟» جمشید پاسخ داد «آخر من که فارسی بلد نیستم. آمریکا مدرسه و دبیرستان و دانشگاه و سربازی رفتم. اگر ایران بیایم چطور توی دانشگاه تدریس کنم؟» به او گفته شد که در ایران یک دانشگاه آمریکایی به نام دانشگاه پهلوی در شیراز هست که با دانشگاه پنسیلوانیا مرتبط است و کسی در آنجا فارسی حرف نمیزند و زبانشان انگلیسی است. دکتر بختیار از شنیدن این خبر بسیار خوشحال شد و پس از سالها دوری از ایران درسال ۱۳۵۳ به ایران آمد و در دانشگاه پهلوی شیراز مشغول بهکار شد. گویا در شیراز با حسادت و کارشکنی بعضی همکاران روبهرو شده و بهناچار شیراز را به قصد اصفهان ترک میکند.
در سال ۱۳۵۶ وارد اصفهان زیبا میشود؛ سرزمینی بکر از لحاظ روانپزشکی. و اینجاست که او نقش فیلیپ پینل را به خود میگیرد و زنجیر را از پای بیماران در تیمارستان کاوه باز میکند. اصفهان، سرزمین فرصتها و جایی برای بنیانگذاری یک گروه مهم روانپزشکی کشور است؛ چیزی که من آن را مکتب اصفهان می نامم، مثل مکتب روزبه یا مکتب ایران (انستیتو).
تا سال ۱۳۵۶ اصفهان فاقد روانپزشک متخصص، درمانگاه، بخش و بیمارستان روانپزشکی دانشگاهی بود. البته دو سه مطب و دو بیمارستان کوچک خصوصی روانپزشکی در سطح شهر وجود داشت (بیمارستان دکتر چهرازی و بیمارستان دکتر درچه)، اما تا آنجا که میدانم توسط متخصص اداره نمیشد.
در دوره پزشکی عمومی در دانشگاه اصفهان، استاژرها در سال ششم پزشکی دوره یکماهه تئوری روانپزشکی داشتند و یک روز از این دوره را به تماشای تیمارستان (دیوانهخانه) «کاوه» واقع در محل فعلی ترمینال کاوه میرفتند و من هم همین مراحل آموزشی را طی کردم. طبیعی است که دانشگاه به دلیل نبودن گروه (دپارتمان)، دستیار روانپزشکی نداشت. فارغالتحصیلان هم با دیدی بد و منفی نسبت به روانپزشکی وارد بازار کار میشدند و روانپزشکی را دیوانهشناسی میدانستند؛ مثل توده مردم. دکتر بختیار به عنوان یک پیشگام، یک ناجی یا یک معمار بزرگ میخواست یک پروژه بزرگ را طراحی و اجرا کند (پایهریزی روانپزشکی مدرن و دانشگاهی اصفهان). ابتدا شروع به جذب نیروهای علمی کرد؛ دکتر منوچهر صدری روانپزشک از ایالات متحده، دکتر عبدالحسین انتظاری روانشناس بالینی از ایالات متحده، دکتر منعم روانکاو از سویس، دکتر دادگستر روانشناس از ایالات متحده، دکتر مهدی جواهری روانپزشک از فرانسه و دکتر محمدتقی بهین روانپزشک، به عنوان اعضای هیأت علمی. و سپس پذیرش دستیار روانپزشکی؛ در آن زمان دانشگاهها مستقل بودند و هر دانشگاه خودش از طریق مصاحبه یا امتحان دستیار میگرفت. لذا دکتر بختیار با استفاده از همین قانون هفت نفر دستیار گرفت که در حقیقت نسل اول روانپزشکان و دانشآموختگان مکتب اصفهان هستند که عبارتاند از: دکتر فریدون ضرغام، دکتر یعقوب سپهری، دکتر رضا امیری، دکتر مهدی رشتیان، شادروان دکتر بهرام احمدزاده، دکتر غلامحسین مبارکی و دکتر سید مهدی حسنزاده.
دکنر بختیار بسیار دستیارانش را دوست داشت و آنان را هفت جوانمرد مینامید! او همزمان در چند جبهه میجنگید؛ آموزش، درمان، تأسیس بیمارستان مدرن روانپزشکی فارابی، برقراری واحدهای روانپرستاری، روانشناسی و کاردرمانی، تأسیس بخش روان در بیمارستان عمومی خورشید در سال ۱۳۵۷ بیست سال پیش از تأسیس چنین بخشی در دانشگاه علوم پزشکی ایران، تأسیس درمانگاههای روانپزشکی خورشید، مسعود در خیابان خیام و وحید در خیابان وحید. همزمان نیروهای تازهکار روانشناسی و پرستاری را نیز شخصاً آموزش میداد. بهتدریج تیمارستان کاوه تعطیل شد و بیمارانش به بیمارستان روانپزشکی فارابی و بیمارستان روانپزشکی مدرس، که هر دو دستپرورده خودش بود منتقل شدند و «کاوه» به تاریخ پیوست.
دکتر بختیار در سال ۱۳۵۷ گروه روانپزشکی را در دانشگاه اصفهان تأسیس کرد و پایهگذار و نخستین مدیر گروه آن بود. تا این تاریخ روانپزشکی زیرمجموعه گروه داخلی بود و به آن «گروه روانی!» میگفتند. او در سال ۱۳۵۷ بخش روانپزشکی را در بیمارستان خورشید بنا نهاد که این بخش مختلط در سال ۱۳۶۰ که بنده رییس بخش بودم به دو بخش مجزای مردان و زنان در دو طبقه مجزا تغییر یافت. تا آن تاریخ حتی در دانشگاههای تهران هم بخش روانپزشکی در بیمارستان عمومی وجود نداشت. برای تأسیس این بخش، او خوندلها خورد. استادان سایر بخشها به خصوص نورولوژی مرتباً شکایت میکردند که «اینجا بیمارستان است یا تیمارستان؟»، «دکتر بختیار میخواهد بیمارستان خورشید را که سانتر قلب و کلیه و داخلی استان است تبدیل به دیوانهخانه کند، ما نمیگذاریم مگر از روی نعش ما رد شود!» دکتر بختیار هرروز صبح ساعت هفت و نیم در بخش حاضر میشد و به بنا، نجار و … ایده میداد که چگونه بخش را خلق کنند. همزمان با این همه فعالیت، دکتر بختیار بیمارستان مدرس را در جاده اصفهان به نجفآباد پایهگذاری کرد.
ما تا آخر دوره دستیاری، تنها رزیدنتهای روان بودیم و رزیدنت سال پایینتر یا بالاتر نداشتیم. صبحها در بیمارستانهای خورشید و فارابی و درمانگاههای خورشید، وحید و مسعود (خیابان خیام) مشغول آموزش بودیم. کلاس تئوری استادان عصرها در بیمارستان خورشید بود. کلاس دکتر بختیار شبها ساعت ده در مطب ایشان و هفتهای یکبار در منزل رزیدنتها بود. ما ۱۳ کتاب تکست (textbook) داشتیم و کتاب اصلی ما «Kolb Modern Clinical Psychiatry»،ا(۱۹۷۷، چاپ دوم، انتشارات Saunders) بود که تأکید آن بر مباحث داینامیک قرار داشت. متأسفانه این کتاب دیگر چاپ نشد.
دکتر بختیار انسانی بزرگ، وطنپرست و عاشق بود. جملاتی تاریخی و معروف داشت؛ مثلاً میگفت «زندگی سه کلمه بیشتر نیست؛ images،اmemories،اfeelings.» یا وقتی میخواست به مراجعی که احساس حقارت دارد فیدبک بدهد میگفت «خوبیهای درون خودت را ببین.» او هر روز ساعت هفت و نیم صبح ایستاده در بخش راند را شروع میکرد. در راند روانشناسان، پرستاران، دانشجویان، رزیدنتهای روان و رزیدنتهای داخلی، اعصاب و پوست شرکت داشتند. او به دیدگاه کلنگر اعتقاد داشت و میگفت «هر بیمار قفلی است که با کلید خودش باز میشود و درمانگر کسی است که بهترین کلید را برای این قفل بسته بسازد. با یک کلید نمیشود همه قفلها را باز کرد.» او یک وایتبورد و ماژیکهای رنگی در کیفش داشت و در راند بخش از آنها استفاده میکرد. در این کیف کتابها و ژورنالهای روز را به همراه داشت. چون مادرش آمریکایی بود فارسی را به سختی صحبت میکرد و به زبان انگلیسی درس میداد.
او به شاگردانش تنها روانپزشکی نیاموخت؛ به آنان عشق به مردم و وطن، حرفه، احساس مسؤولیت، تلاش، نوآوری، پشتکار، و مبارزه با مشکلات بهخصوص انگزدایی را آموخت؛ چیزی که من هم به عنوان یکی از شاگردانش در طول ۳۵ سالی که عضو هیأت علمی دانشگاههای علوم پزشکی اصفهان، ایران و تهران بودم، سعی کردم به کار ببندم. اینکه موفق شدم یا نه همکاران جوانم که دورهای را با من گذراندهاند خواهند گفت و نوشت. از دکتر بختیار چیزهای نابی آموختم. ظهر که خسته با دست گچی از کلاس بخش خارج میشد بیماران که به او عشق میورزیدند ناهارشان را به اوتعارف میکردند و او ناخنکی میزد و میخورد و به ما میگفت این کار راپورت و کمپلیانس بیماران را بالا میبرد و سبب تسریع در بهبودی آنان میشود. هر وقت از راهروی وسط بخش میگذشت از شیشه مربعی بالای درب اتاقها نگاهی به درون اتاقها میانداخت و با بیماران خوشوبش میکرد. میپرسیدیم این چیست، میگفت این «Psychological Round» است و اهمیتش از راند اصلی کمتر نیست.
با دانشجویان بسیار گرم میگرفت و آنها را عاشق روانپزشکی میکرد. رزیدنتهای دیگر به حال ما غبطه میخوردند که چنین استادی داریم. کسی را پیدا نمیکنید که خاطرهای بد از او داشته باشد. اینک او سالهای پیری را در ایالات متحده آمریکا با آلزایمر میگذراند ولی خوبیها و خاطرات و یادگارهایش در اصفهان و ایران ابدی است.