مصاحبه با دکتر سید احمد جلیلی، رییس انجمن علمی روانپزشکان ایران
برای ورود به بحث خوب است ابتدا تعریف دقیقی از روانپزشکی داشته باشیم.
روانپزشکی شاخهای از پزشکی است که در مورد تشخیص، درمان و پیشگیری بیماریهای روانی صحبت میکند. مفهوم بیماری برای مردم مشخص است اما شاید مفهوم روان خیلی واضح و مشخص نباشد. روان حاصل فعالیت مغز است. این موضوع ممکن است در لحظه اول برای مردم عجیب باشد چون در ادبیات ما، کلمه روان همیشه با کلمه روح در کنار هم قرار میگیرند. در اشعار هم این دو کلمه کنار هم هستند و لغتنامهها نیز این دو کلمه را مترادف هم به کار میبرند. اما بعد از اینکه روانپزشکی (که جوانترین شاخه پزشکی است) به وجود آمد، ناگزیر هستیم تعریف دقیقتری ارایه کنیم. روح و روان در ادبیات یک معنی را دارد اما تعریف روح چیز دیگری است. پیامبر (ص) هم درباره روح فرموده است که «من امر ربی». جای بحث در مورد روح معمولاً در دانشکدههای فلسفه، علوم انسانی و حوزههای دینی و روحانی است. بحث روان هم در حیطه کار روانپزشکان و روانشناسان است. آنچه از این به بعد در مورد روان صحبت میکنیم، حاصل فعالیت مغز است، مثلاً دیدن حاصل فعالیت چشم و سایر حوزههای دخیل در بینایی است. تا زمانی که مغز درست رفتار میکند، ما هم روان سالمی داریم و در صورت بروز اشکال در کارکرد مغز، بیماریهای روانی ایجاد میشود.
بیماریهای روانی چه بیماریهایی هستند و چه مشخصات و ویژگیهایی دارند؟
بیماریهای روانی طیف وسیعی از مشکلاتی است که بشر به آنها مبتلا میشود و از حالاتی مانند اضطراب، افسردگی، دلواپسی شروع شده و به حالتهای شدیدتر میرسد که در این حالت ارتباط شخص با واقعیتهای محیط اطراف قطع میشود.
پیش از ادامه گفتوگو، امکان دارد سابقه یا تاریخچهای از رشته روانپزشکی را برایمان شرح دهید؟
رشته روانپزشکی، جوانترین رشته تخصصی پزشکی است. البته این گفته به این معنا نیست که سابقهای از آن وجود نداشته باشد. ما در تاریخ طب ایران، قلههای بلندی مانند «ابوعلیسینا» و «رازی» را داریم که با بیماریهای روانی آشنایی داشته و در مورد آن مطالبی نوشتهاند. مثلاً در کتاب قانون ابنسینا یا ذخیره خوارزمشاهی دقیقاً در مورد بیماریهای روانی صحبت شده است. منتها در آن زمان این بیماریها اسامی دیگری داشته است، برای مثال زمانی که «بوعلیسینا» در مورد این بیماریها صحبت میکند، آنها را بیماریهای مغزی مینامد. نگرشی که «ابوعلیسینا» در مورد بیماریهای روانی داشته، به آنچه علم امروز به آن رسیده، بسیار نزدیک است. پس توجه داشته باشید که سابقه این علم در کشور ما طولانیتر است و اروپا تازه به این دستاوردها رسیده است. در واقع ما در گذشته، در این رشته پیشرو بودیم.
آیا آماری از تعداد مبتلایان به بیماری روانی در دست است؟
بیماریهای روانی، طیف بسیار زیادی را در بر میگیرد، مشخصات این بیماریها، جزو اطلاعات بشر امروز است. آمار تعداد مبتلایان به بیماریهای روانی و تعداد افراد نیازمند به درمان در این حوزه، در کشورهای مختلف با هم تفاوت دارد اما به طور کلی میتوان گفت حدود یکچهارم جمعیت هر کشوری در سال به خدمات روانپزشکی نیاز دارد.
آیا این آمار زیاد نیست؟ یعنی از هر چهار نفر یک نفر به خدمات روانپزشکی نیاز دارد؟
بله، متأسفانه همینطور است. البته در نظر داشته باشید که وقتی میگوییم کسی به خدمات روانپزشکی نیاز دارد، به این معنی نیست که رفتارهایش خیلی غیرمنطقی است.
مردم ما تصور میکنند کسی که مشکلات روانپزشکی دارد و لازم است به روانپزشک مراجعه کند، به این معنی است که زندگی عادیاش مختل شده و شاید به همین دلیل است که بسیاری از مردم حتی در صورت نیاز، از مراجعه به روانپزشک و کمکگرفتن از او اِبا دارند.
بله. شما روی یکی از مسایل مهم بهداشت عمومی و روانی کشور انگشت گذاشتید. علت این تصور در مردم این است که در غرب، جوانترین شاخه پزشکی، روانپزشکی است. یعنی از آغاز تدریس روانپزشکی به عنوان یکی از تخصصها در دانشکدههای پزشکی غرب سالهای زیادی نگذشته است، برخلاف خود پزشکی که سابقه بسیار طولانی هم در ایران و هم در جهان غرب دارد. اولین روانپزشکان تحصیلکرده ایران در غرب هم مانند زندهیادان دکتر «حسین رضاعی»، دکتر «عبدالحسین میرسپاسی» و دکتر «چهرازی» هم از سال ١٣١٧، از پاریس به ایران برگشتند. در دهه اول قرن حاضر، دولت ایران دانشجویانی را برای آموختن رشتههای نوین مختلف به خارج از کشور اعزام کرد، از جمله در رشته روانپزشکی. این عده متخصص اعصاب و روان شدند و مرحوم دکتر «رضاعی» قبل از دیگران به ایران بازگشت. حتی وقتی هم که آنها به کشور برگشتند، آماری که در سطح دنیا از تعداد بیماران روانی وجود داشت، آمار چندان دقیقی نبود، مثلا مرحوم پروفسور «باش» سوئدی، اولین آمار بیماران روانی را در ایران گرفت که حدود چهار تا پنج درصد بوده است. علت این است که آن زمان هم کسانی را بیمار روانی تلقی میکردند که کاملاً از نظر روانی مختل بودند و آواره کوچه و خیابان میشدند، یا از خانه فرار کرده بودند و اجتماع آنها را قبول نمیکرد و به مردم آسیب میرساندند. این افراد، دستهای از بیماران روانی را تشکیل میدهند که روانپریش یا سایکوتیک نامیده میشوند. مقصود این است که آن افراد در قضاوت، رفتار، هیجانات، ادراک و افکار دچار اشکالات اساسی هستند و در نتیجه تماسشان با واقعیتهای زندگی قطع شده است. خاطرم هست شناختی که خود من در دوران کودکی از بیماران روانی داشتم، افرادی بودند که وضعیتشان مختل بود و مثلاً جامعه یا خانواده آنها را طرد کرده بود.
تعریف جدید بیماری روانی و آمارهای دقیقتر، از چه زمانی ارایه شد؟
از حدود ۴۵سال قبل در ایران، تحقیقات دیگری در مورد اپیدمیولوژی بیماران روانی انجام شد. مهمترین آنها تحقیقاتی بود که مرحوم زندهیاد پروفسور «هاراتون داویدیان» و همکارانش در شهر رودسر در شمال ایران انجام دادند و برای اولینبار بود که مشخص شد آمار بیماریهای روانی بیشتر از آمار قبلی است. علت این است که طبقهبندیهای جدید (که تحقیقات بر مبنای آنها صورت میگرفت) همه اختلالات روانپزشکی را بیماری روانی به حساب میآورد، مثلاً کسانی که اضطراب، دردهای پراکنده بدنی، استرس و بیخوابی داشته باشند، بدون اینکه یک ضایعه جسمی در وجودشان باشد هم جزو بیماران روانی قرار گرفتند. وقتی خودم در سال ١٣۴٧ انترن پزشکی بودم، مشاهده میشد بعضی از بیماران بعد از مدتی درمان مرخص میشوند، ولی بعضیها هستند که شکایاتشان نسبت به بیماران دیگر متفاوت است. وقتی از این بیماران معاینات به عمل میآوردیم، دلیل منطقی برای این شکایات پیدا نمیکردیم و علت بیماری را پیدا نمیکردیم و آخر هم به بخش اعصاب معرفی میشدند. البته در اصل این بیماران باید به بخش روانپزشکی منتقل میشدند، منتها در نسل قبل از ما و حتی برای استادان ما آن شناخت کافی وجود نداشت. شاید نسل ما اولین نسلی بود که این مسأله را متوجه میشد که بیماری روانی پنج شش درصد جامعه نیست. الان میگوییم بیماریهای روانی ٢۵ درصد افراد جامعه را در بر میگیرد، ولی در نظر داشته باشید که کمتر از یک درصد از اینها، بیمارانی هستند که ممکن بود آواره کوه و بیابان باشند و به آنها به غلط، مجنون و دیوانه میگفتند. اما بار تاریخی که در جامعه مانده این است که بیمار روانی یعنی کسانی که دچار اختلالات شدید هستند و وقتی به کسی که دچار استرس و اضطراب است، گفته میشود به روانپزشک مراجعه کند، ناراحت میشود. این اشکال در شناخت بیماری روانی از این جهت به وجود آمده است. این شناخت هنوز نزد خواص و تحصیلکردهها هم هست چون این علم جدید، هنوز آن برد را پیدا نکرده است. تأکید میکنم بسیاری از بیماران روانی، کسانی هستند که شکایت اولشان افسردگی و وسواس و… نیست و شکایت اولشان از مغز سر تا نوک پا به صورت درد، خستگی، خارش، سوزش و خوابرفتن یا مشکلات در دستگاه تنفسی، اندامها و مفاصل است و اینها همه بیماریهای جسمی را تقلید میکنند. همه علایم همان است، منتها در تشخیص میبینیم که این افراد واقعاً مشکلی جسمانی ندارند.
با برچسب بیماریهای روانی چه باید کرد؟
باید به مردم شناخت داد و گفت برعکس چیزی که گفته میشود، بیماری روانی معادل یک ناسزا نیست. بیماری روانی عنوانی است معادل بیماری قلبی. مشکلات روانی هم مشکلی است مثل مشکلات قلبی، ریوی و گوارشی. باید کاری کنیم که مردم کلمه روانی را به عنوان توهین و تحقیر به کار نبرند.
روانشناسی از جمله دانشهایی است که با چندین شاخه علمی دیگر ارتباط نزدیک و تنگاتنگی دارد و خودش هم به چند شاخه تقسیم میشود. خوب است درباره شاخههای مختلف روانشناسی هم کمی توضیح دهید.
روانشناسی تعریفهای بسیار متفاوتی دارد. یکی از تعاریف مناسبتر برای علم روانشناسی، علم بررسی و شناخت رفتارهای انسان اعم از طبیعی و غیرطبیعی است. اولینبار که این تعریف در ایران در دوره جدید مطرح شد، در دانشکده ادبیات بود که مرحوم دکتر «علیاکبر سیاسی» در آنجا استاد روانشناسی بود. در ابتدا به روانشناسی، معرفتالنفس یا علمالنفس میگفتند و دکتر «سیاسی» واژه روانشناسی را معادل کلمه «پسیکولوژی» فرانسه به کار میبرد. روانشناسی علمی است که در مورد رفتارهای بشر تحقیق میکند. معمولاً هم دانشجویان، رشته روانشناسی را در دانشکدههای ادبیات و علوم انسانی یا روانشناسی میخوانند. دانشجویان در دوره کارشناسی یا لیسانس روانشناسی، در حقیقت با مبانی روانشناسی عمومی آشنا میشوند و در این دوره درسهای بسیار گوناگونی مانند روانشناسی تربیتی، اجتماعی، بالینی، آموزشی و… میخوانند. روانشناسی بالینی به روانپزشکی نزدیک است، به این علت که بعد از گرفتن مدرک لیسانس روانشناسی بالینی، یا یک لیسانس دیگر، دوره فوقلیسانس را در روانشناسی بالینی و در بیمارستانهای روانی میگذرانند. واحدهای عملی این گرایش در بالین بیمار است، یعنی دانشکده پزشکی نرفتهاند، اما بعد از اینکه دکترا یا فوقلیسانس را گرفتند در بیمارستان روانی جزو تیم درمانگر روانپزشکی میشوند. تنها رشتهای از روانشناسی که فارغالتحصیلان آن مطابق قوانین ایران و استانداردهای جهانی، حق شرکت در درمان بیماران روانی را دارند، روانشناسی بالینی است. البته تأکید میکنم کار بقیه روانشناسان در جای خودش بسیار ارزشمند است، ولی اجازه درمان بیماران را ندارند. متأسفانه مدتی است به دلایلی، گروهی از کسانی که روانشناسی بالینی را طبق آموزش عرف نیاموختهاند، در سطح شهر به ویزیت بیماران مشغولند و این یکی از ضررهایی است که به بهداشت روانی افراد وارد میآید. باز هم تأکید میکنم تنها کسانی اجازه دارند در کار مشاوره و رواندرمانی شرکت کنند که دورههای آموزشی مربوطه را گذرانده باشند و براساس آنچه که در بالا گفته شد تنها روانشناس بالینی است که میتواند در کار درمان بیماران روانی شرکت کند.
برخی اوقات کار متخصصان مغز و اعصاب هم با کار روانشناسان همپوشانی پیدا میکند.
به علت پرهیزی که مردم از واژه روانی دارند، نام این بیماری ناراحتی اعصاب شده است یا به آن ناراحتی عصبی میگویند. این واژه و این مفهوم بیشتر برای مردم قابل قبول است، اما باید دانست متخصص مغز و اعصاب کسی است که دوره تخصصی خودش را در بخش بیماریهای مغز و اعصاب گذرانده و درسهای نظری مربوط به این موضوع و شاخه علمی را خوانده است. کار این افراد بسیار دشوار و ارزشمند است، منتها برخی مردم برای درمان بیماری روانی خود به این افراد مراجعه میکنند. مطابق قوانین هر پزشکی در ایران میتواند تا وقتی که دچار خطا نشود، هر بیماری را تحت درمان قرار دهد اما کسی که دچار اختلالات روانپزشکی اعم از خفیف و شدید است، به تمایل خود یا خانواده و به دلیل عدمشناخت و پرهیز از خوردن انگ روانی، به نورولوژیست (متخصص مغز و اعصاب) مراجعه میکند که ممکن است مدتی وقتش در این مسیر به هدر برود زیرا کار اصلی متخصصان مغز و اعصاب، بیماریهای دیگری است که در سلسله اعصاب وجود دارد. اشتباه دیگری که مردم مرتکب میشوند این است که به جراحان مغز و اعصاب مراجعه میکنند. البته قبول داریم که کار این پزشکان بسیار خطیر است اما این افراد آموزشی در درمان بیماریهای روانی ندیدهاند و برایشان اتلاف وقت است که به جای پرداختن به بیماریهای مغز و اعصاب، بیماران روانی را ویزیت کنند. فرض کنید کسی که سردردی داشته و تصادفاً این سردرد ناشی از یک غده مغزی بوده و تحت عمل قرار گرفته است و سردردش درمان شده است. این فرد پس از مداوا به تمام فامیل میگوید سردردم با عمل مغز خوب شده و بقیه هم که سردردهایی دارند (و ممکن است ناشی از اختلالات دیگر باشد)، به دکتر اعصاب مراجعه میکنند. مورد دیگر که باعث میشود بیماران روانی وقت خود را هدر دهند این است که ممکن است بیماریهای روانی با شکایاتی در اعضای مختلف بدن ظاهر شود، مثل شکایت در دستگاه قلب و عروق، بیماریهای تنفسی، گوارشی و… . ممکن است این بیمار سالهای سال این مشکل را داشته باشد و مدام به دکتر مراجعه کند. گاهی هم در آزمایش خون، نوع بیماری را مثلاً کمخونی تشخیص میدهند. در بسیاری موارد کسانی که با درد به متخصص مربوطه مراجعه میکنند پزشک به آنها میگوید که سالم هستند. گفتن اینکه کسی بیماری قلبی ندارد، بیمار روانی را که از درد قلب شکایت میکند، به رفتن نزد دکتر دیگری ترغیب میکند. در درمان همه بیماریها، زمان طلایی درمان مهم است. زمان طلایی، دوره اول شروع بیماری است که بیماری هنوز مزمن نشده و اگر در آن دوره شناخت کافی از طرف پزشکان و مردم باشد و درمان بهموقع شروع شود، درمان، نتیجه خوبی به همراه دارد. مسأله مهم دیگر در درمان بیماریهای روانی، رواندرمانی و درمان با قرص است که شناخت این مسأله خیلی مهم است.
پس تکلیف رواندرمانی چه میشود؟ مسؤول این کار کدام صنف هستند؟
معمولاً به طور کلاسیک، رواندرمانی با «زیگموند فروید» شروع شد که خودش متخصص مغز بود و تئوریهای زیادی عرضه کرده است که سالها این تئوریها به کار گرفته میشد. اما اکنون نظریات جدیدی عرضه و به کار گرفته شده است. بعد از اینکه «فروید» این کار را شروع کرد و رواندرمانی، به عنوان یک شیوه درمانی جدید به راه افتاد، هنوز داروهایی برای این کار وجود نداشت. الان ٨٠ درصد درمان بیماریهای روانی، دارودرمانی و ٢٠ درصد غیردارویی است که از جمله راههای غیردارویی میتوان به رواندرمانی اشاره کرد. در رواندرمانی از شیوههای مختلفی استفاده میشود، اما ملموسترین و شناختهشدهترین شیوه در بین مردم، روانکاوی است (امروزه شاهدیم که روانکاوی نسبت به گذشته سهم کوچکتری پیدا کرده و بیشتر موضوع رواندرمانی مطرح است). معمولاً روانپزشکان در دوره آموزش خودشان انواع و اقسام راههای رواندرمانی را میآموزند. روانپزشکان و روانشناسانی که آموزش بالینی دیده باشند و واحدهای مربوطه را در دوره خودشان گذرانده باشند، هم میتوانند در کار رواندرمانی فعالیت کنند. بهتر است کار درمان برعهده تیم درمانی باشد که روانشناس بالینی هم در کنار این تیم کار کند، اما وضع نباید به گونهای باشد که کسانی که دورههای مربوطه را نگذراندهاند و روانشناس بالینی نیستند، در کار درمان مداخله کنند چون مطابق قوانین ایران، کسانی که مجوز وزارت بهداشت و درمان را داشته باشند، میتوانند در این حیطه وارد شوند.
موضوع فلوشیپ رواندرمانی که چندی پیش راهاندازی شد، چیست؟
برای روانپزشکانی که میخواهند به رواندرمانی مشغول شوند، در بیمارستان روزبه، وابسته به دانشگاه علوم پزشکی تهران، دوره فلوشیپ رواندرمانی راهاندازی شد. معمولاً کارهای مربوط به رواندرمانی به طور پراکنده به وسیله روانپزشکان انجام میشود، اما روانپزشکانی که مایل به اخذ مهارتهای بیشتری باشند، میتوانند این دوره را بگذرانند. الان بعد از سالها بررسی و تجدید نظر، وزارت بهداشت، درمان و آموزش پزشکی اجازه داده است دوره فلوشیپ برای روانپزشکان عمومی به عنوان فوقتخصص راهاندازی شود و این کار کمککننده خواهد بود، زیرا باعث میشود درمانهای انجامشده، همهجانبه باشد. مطابق قوانین موجود اقدام به رواندرمانی یک امر پزشکی است و برای اشتغال به امور پزشکی طبق قانون و عرف کسانی که آموزشهای مربوطه را در دانشگاههای علوم پزشکی کشور دیده باشند و از وزارت بهداشت، درمان و آموزش پزشکی مجوز داشته باشند، میتوانند به این کار اقدام کنند.
بیماریهای روانی چه بیماریهایی هستند و چه مشخصات و ویژگیهایی دارند؟
بیماریهای روانی طیف وسیعی از مشکلاتی است که بشر به آنها مبتلا میشود و از حالاتی مانند اضطراب، افسردگی، دلواپسی شروع شده و به حالتهای شدیدتر میرسد که در این حالت ارتباط شخص با واقعیتهای محیط اطراف قطع میشود.
پیش از ادامه گفتوگو، امکان دارد سابقه یا تاریخچهای از رشته روانپزشکی را برایمان شرح دهید؟
رشته روانپزشکی، جوانترین رشته تخصصی پزشکی است. البته این گفته به این معنا نیست که سابقهای از آن وجود نداشته باشد. ما در تاریخ طب ایران، قلههای بلندی مانند «ابوعلیسینا» و «رازی» را داریم که با بیماریهای روانی آشنایی داشته و در مورد آن مطالبی نوشتهاند. مثلاً در کتاب قانون ابنسینا یا ذخیره خوارزمشاهی دقیقاً در مورد بیماریهای روانی صحبت شده است. منتها در آن زمان این بیماریها اسامی دیگری داشته است، برای مثال زمانی که «بوعلیسینا» در مورد این بیماریها صحبت میکند، آنها را بیماریهای مغزی مینامد. نگرشی که «ابوعلیسینا» در مورد بیماریهای روانی داشته، به آنچه علم امروز به آن رسیده، بسیار نزدیک است. پس توجه داشته باشید که سابقه این علم در کشور ما طولانیتر است و اروپا تازه به این دستاوردها رسیده است. در واقع ما در گذشته، در این رشته پیشرو بودیم.
آیا آماری از تعداد مبتلایان به بیماری روانی در دست است؟
بیماریهای روانی، طیف بسیار زیادی را در بر میگیرد، مشخصات این بیماریها، جزو اطلاعات بشر امروز است. آمار تعداد مبتلایان به بیماریهای روانی و تعداد افراد نیازمند به درمان در این حوزه، در کشورهای مختلف با هم تفاوت دارد اما به طور کلی میتوان گفت حدود یکچهارم جمعیت هر کشوری در سال به خدمات روانپزشکی نیاز دارد.
آیا این آمار زیاد نیست؟ یعنی از هر چهار نفر یک نفر به خدمات روانپزشکی نیاز دارد؟
بله، متأسفانه همینطور است. البته در نظر داشته باشید که وقتی میگوییم کسی به خدمات روانپزشکی نیاز دارد، به این معنی نیست که رفتارهایش خیلی غیرمنطقی است.
مردم ما تصور میکنند کسی که مشکلات روانپزشکی دارد و لازم است به روانپزشک مراجعه کند، به این معنی است که زندگی عادیاش مختل شده و شاید به همین دلیل است که بسیاری از مردم حتی در صورت نیاز، از مراجعه به روانپزشک و کمکگرفتن از او اِبا دارند.
بله. شما روی یکی از مسایل مهم بهداشت عمومی و روانی کشور انگشت گذاشتید. علت این تصور در مردم این است که در غرب، جوانترین شاخه پزشکی، روانپزشکی است. یعنی از آغاز تدریس روانپزشکی به عنوان یکی از تخصصها در دانشکدههای پزشکی غرب سالهای زیادی نگذشته است، برخلاف خود پزشکی که سابقه بسیار طولانی هم در ایران و هم در جهان غرب دارد. اولین روانپزشکان تحصیلکرده ایران در غرب هم مانند زندهیادان دکتر «حسین رضاعی»، دکتر «عبدالحسین میرسپاسی» و دکتر «چهرازی» هم از سال ١٣١٧، از پاریس به ایران برگشتند. در دهه اول قرن حاضر، دولت ایران دانشجویانی را برای آموختن رشتههای نوین مختلف به خارج از کشور اعزام کرد، از جمله در رشته روانپزشکی. این عده متخصص اعصاب و روان شدند و مرحوم دکتر «رضاعی» قبل از دیگران به ایران بازگشت. حتی وقتی هم که آنها به کشور برگشتند، آماری که در سطح دنیا از تعداد بیماران روانی وجود داشت، آمار چندان دقیقی نبود، مثلا مرحوم پروفسور «باش» سوئدی، اولین آمار بیماران روانی را در ایران گرفت که حدود چهار تا پنج درصد بوده است. علت این است که آن زمان هم کسانی را بیمار روانی تلقی میکردند که کاملاً از نظر روانی مختل بودند و آواره کوچه و خیابان میشدند، یا از خانه فرار کرده بودند و اجتماع آنها را قبول نمیکرد و به مردم آسیب میرساندند. این افراد، دستهای از بیماران روانی را تشکیل میدهند که روانپریش یا سایکوتیک نامیده میشوند. مقصود این است که آن افراد در قضاوت، رفتار، هیجانات، ادراک و افکار دچار اشکالات اساسی هستند و در نتیجه تماسشان با واقعیتهای زندگی قطع شده است. خاطرم هست شناختی که خود من در دوران کودکی از بیماران روانی داشتم، افرادی بودند که وضعیتشان مختل بود و مثلاً جامعه یا خانواده آنها را طرد کرده بود.
تعریف جدید بیماری روانی و آمارهای دقیقتر، از چه زمانی ارایه شد؟
از حدود ۴۵سال قبل در ایران، تحقیقات دیگری در مورد اپیدمیولوژی بیماران روانی انجام شد. مهمترین آنها تحقیقاتی بود که مرحوم زندهیاد پروفسور «هاراتون داویدیان» و همکارانش در شهر رودسر در شمال ایران انجام دادند و برای اولینبار بود که مشخص شد آمار بیماریهای روانی بیشتر از آمار قبلی است. علت این است که طبقهبندیهای جدید (که تحقیقات بر مبنای آنها صورت میگرفت) همه اختلالات روانپزشکی را بیماری روانی به حساب میآورد، مثلاً کسانی که اضطراب، دردهای پراکنده بدنی، استرس و بیخوابی داشته باشند، بدون اینکه یک ضایعه جسمی در وجودشان باشد هم جزو بیماران روانی قرار گرفتند. وقتی خودم در سال ١٣۴٧ انترن پزشکی بودم، مشاهده میشد بعضی از بیماران بعد از مدتی درمان مرخص میشوند، ولی بعضیها هستند که شکایاتشان نسبت به بیماران دیگر متفاوت است. وقتی از این بیماران معاینات به عمل میآوردیم، دلیل منطقی برای این شکایات پیدا نمیکردیم و علت بیماری را پیدا نمیکردیم و آخر هم به بخش اعصاب معرفی میشدند. البته در اصل این بیماران باید به بخش روانپزشکی منتقل میشدند، منتها در نسل قبل از ما و حتی برای استادان ما آن شناخت کافی وجود نداشت. شاید نسل ما اولین نسلی بود که این مسأله را متوجه میشد که بیماری روانی پنج شش درصد جامعه نیست. الان میگوییم بیماریهای روانی ٢۵ درصد افراد جامعه را در بر میگیرد، ولی در نظر داشته باشید که کمتر از یک درصد از اینها، بیمارانی هستند که ممکن بود آواره کوه و بیابان باشند و به آنها به غلط، مجنون و دیوانه میگفتند. اما بار تاریخی که در جامعه مانده این است که بیمار روانی یعنی کسانی که دچار اختلالات شدید هستند و وقتی به کسی که دچار استرس و اضطراب است، گفته میشود به روانپزشک مراجعه کند، ناراحت میشود. این اشکال در شناخت بیماری روانی از این جهت به وجود آمده است. این شناخت هنوز نزد خواص و تحصیلکردهها هم هست چون این علم جدید، هنوز آن برد را پیدا نکرده است. تأکید میکنم بسیاری از بیماران روانی، کسانی هستند که شکایت اولشان افسردگی و وسواس و… نیست و شکایت اولشان از مغز سر تا نوک پا به صورت درد، خستگی، خارش، سوزش و خوابرفتن یا مشکلات در دستگاه تنفسی، اندامها و مفاصل است و اینها همه بیماریهای جسمی را تقلید میکنند. همه علایم همان است، منتها در تشخیص میبینیم که این افراد واقعاً مشکلی جسمانی ندارند.
با برچسب بیماریهای روانی چه باید کرد؟
باید به مردم شناخت داد و گفت برعکس چیزی که گفته میشود، بیماری روانی معادل یک ناسزا نیست. بیماری روانی عنوانی است معادل بیماری قلبی. مشکلات روانی هم مشکلی است مثل مشکلات قلبی، ریوی و گوارشی. باید کاری کنیم که مردم کلمه روانی را به عنوان توهین و تحقیر به کار نبرند.
روانشناسی از جمله دانشهایی است که با چندین شاخه علمی دیگر ارتباط نزدیک و تنگاتنگی دارد و خودش هم به چند شاخه تقسیم میشود. خوب است درباره شاخههای مختلف روانشناسی هم کمی توضیح دهید.
روانشناسی تعریفهای بسیار متفاوتی دارد. یکی از تعاریف مناسبتر برای علم روانشناسی، علم بررسی و شناخت رفتارهای انسان اعم از طبیعی و غیرطبیعی است. اولینبار که این تعریف در ایران در دوره جدید مطرح شد، در دانشکده ادبیات بود که مرحوم دکتر «علیاکبر سیاسی» در آنجا استاد روانشناسی بود. در ابتدا به روانشناسی، معرفتالنفس یا علمالنفس میگفتند و دکتر «سیاسی» واژه روانشناسی را معادل کلمه «پسیکولوژی» فرانسه به کار میبرد. روانشناسی علمی است که در مورد رفتارهای بشر تحقیق میکند. معمولاً هم دانشجویان، رشته روانشناسی را در دانشکدههای ادبیات و علوم انسانی یا روانشناسی میخوانند. دانشجویان در دوره کارشناسی یا لیسانس روانشناسی، در حقیقت با مبانی روانشناسی عمومی آشنا میشوند و در این دوره درسهای بسیار گوناگونی مانند روانشناسی تربیتی، اجتماعی، بالینی، آموزشی و… میخوانند. روانشناسی بالینی به روانپزشکی نزدیک است، به این علت که بعد از گرفتن مدرک لیسانس روانشناسی بالینی، یا یک لیسانس دیگر، دوره فوقلیسانس را در روانشناسی بالینی و در بیمارستانهای روانی میگذرانند. واحدهای عملی این گرایش در بالین بیمار است، یعنی دانشکده پزشکی نرفتهاند، اما بعد از اینکه دکترا یا فوقلیسانس را گرفتند در بیمارستان روانی جزو تیم درمانگر روانپزشکی میشوند. تنها رشتهای از روانشناسی که فارغالتحصیلان آن مطابق قوانین ایران و استانداردهای جهانی، حق شرکت در درمان بیماران روانی را دارند، روانشناسی بالینی است. البته تأکید میکنم کار بقیه روانشناسان در جای خودش بسیار ارزشمند است، ولی اجازه درمان بیماران را ندارند. متأسفانه مدتی است به دلایلی، گروهی از کسانی که روانشناسی بالینی را طبق آموزش عرف نیاموختهاند، در سطح شهر به ویزیت بیماران مشغولند و این یکی از ضررهایی است که به بهداشت روانی افراد وارد میآید. باز هم تأکید میکنم تنها کسانی اجازه دارند در کار مشاوره و رواندرمانی شرکت کنند که دورههای آموزشی مربوطه را گذرانده باشند و براساس آنچه که در بالا گفته شد تنها روانشناس بالینی است که میتواند در کار درمان بیماران روانی شرکت کند.
برخی اوقات کار متخصصان مغز و اعصاب هم با کار روانشناسان همپوشانی پیدا میکند.
به علت پرهیزی که مردم از واژه روانی دارند، نام این بیماری ناراحتی اعصاب شده است یا به آن ناراحتی عصبی میگویند. این واژه و این مفهوم بیشتر برای مردم قابل قبول است، اما باید دانست متخصص مغز و اعصاب کسی است که دوره تخصصی خودش را در بخش بیماریهای مغز و اعصاب گذرانده و درسهای نظری مربوط به این موضوع و شاخه علمی را خوانده است. کار این افراد بسیار دشوار و ارزشمند است، منتها برخی مردم برای درمان بیماری روانی خود به این افراد مراجعه میکنند. مطابق قوانین هر پزشکی در ایران میتواند تا وقتی که دچار خطا نشود، هر بیماری را تحت درمان قرار دهد اما کسی که دچار اختلالات روانپزشکی اعم از خفیف و شدید است، به تمایل خود یا خانواده و به دلیل عدمشناخت و پرهیز از خوردن انگ روانی، به نورولوژیست (متخصص مغز و اعصاب) مراجعه میکند که ممکن است مدتی وقتش در این مسیر به هدر برود زیرا کار اصلی متخصصان مغز و اعصاب، بیماریهای دیگری است که در سلسله اعصاب وجود دارد. اشتباه دیگری که مردم مرتکب میشوند این است که به جراحان مغز و اعصاب مراجعه میکنند. البته قبول داریم که کار این پزشکان بسیار خطیر است اما این افراد آموزشی در درمان بیماریهای روانی ندیدهاند و برایشان اتلاف وقت است که به جای پرداختن به بیماریهای مغز و اعصاب، بیماران روانی را ویزیت کنند. فرض کنید کسی که سردردی داشته و تصادفاً این سردرد ناشی از یک غده مغزی بوده و تحت عمل قرار گرفته است و سردردش درمان شده است. این فرد پس از مداوا به تمام فامیل میگوید سردردم با عمل مغز خوب شده و بقیه هم که سردردهایی دارند (و ممکن است ناشی از اختلالات دیگر باشد)، به دکتر اعصاب مراجعه میکنند. مورد دیگر که باعث میشود بیماران روانی وقت خود را هدر دهند این است که ممکن است بیماریهای روانی با شکایاتی در اعضای مختلف بدن ظاهر شود، مثل شکایت در دستگاه قلب و عروق، بیماریهای تنفسی، گوارشی و… . ممکن است این بیمار سالهای سال این مشکل را داشته باشد و مدام به دکتر مراجعه کند. گاهی هم در آزمایش خون، نوع بیماری را مثلاً کمخونی تشخیص میدهند. در بسیاری موارد کسانی که با درد به متخصص مربوطه مراجعه میکنند پزشک به آنها میگوید که سالم هستند. گفتن اینکه کسی بیماری قلبی ندارد، بیمار روانی را که از درد قلب شکایت میکند، به رفتن نزد دکتر دیگری ترغیب میکند. در درمان همه بیماریها، زمان طلایی درمان مهم است. زمان طلایی، دوره اول شروع بیماری است که بیماری هنوز مزمن نشده و اگر در آن دوره شناخت کافی از طرف پزشکان و مردم باشد و درمان بهموقع شروع شود، درمان، نتیجه خوبی به همراه دارد. مسأله مهم دیگر در درمان بیماریهای روانی، رواندرمانی و درمان با قرص است که شناخت این مسأله خیلی مهم است.
پس تکلیف رواندرمانی چه میشود؟ مسؤول این کار کدام صنف هستند؟
معمولاً به طور کلاسیک، رواندرمانی با «زیگموند فروید» شروع شد که خودش متخصص مغز بود و تئوریهای زیادی عرضه کرده است که سالها این تئوریها به کار گرفته میشد. اما اکنون نظریات جدیدی عرضه و به کار گرفته شده است. بعد از اینکه «فروید» این کار را شروع کرد و رواندرمانی، به عنوان یک شیوه درمانی جدید به راه افتاد، هنوز داروهایی برای این کار وجود نداشت. الان ٨٠ درصد درمان بیماریهای روانی، دارودرمانی و ٢٠ درصد غیردارویی است که از جمله راههای غیردارویی میتوان به رواندرمانی اشاره کرد. در رواندرمانی از شیوههای مختلفی استفاده میشود، اما ملموسترین و شناختهشدهترین شیوه در بین مردم، روانکاوی است (امروزه شاهدیم که روانکاوی نسبت به گذشته سهم کوچکتری پیدا کرده و بیشتر موضوع رواندرمانی مطرح است). معمولاً روانپزشکان در دوره آموزش خودشان انواع و اقسام راههای رواندرمانی را میآموزند. روانپزشکان و روانشناسانی که آموزش بالینی دیده باشند و واحدهای مربوطه را در دوره خودشان گذرانده باشند، هم میتوانند در کار رواندرمانی فعالیت کنند. بهتر است کار درمان برعهده تیم درمانی باشد که روانشناس بالینی هم در کنار این تیم کار کند، اما وضع نباید به گونهای باشد که کسانی که دورههای مربوطه را نگذراندهاند و روانشناس بالینی نیستند، در کار درمان مداخله کنند چون مطابق قوانین ایران، کسانی که مجوز وزارت بهداشت و درمان را داشته باشند، میتوانند در این حیطه وارد شوند.
موضوع فلوشیپ رواندرمانی که چندی پیش راهاندازی شد، چیست؟
برای روانپزشکانی که میخواهند به رواندرمانی مشغول شوند، در بیمارستان روزبه، وابسته به دانشگاه علوم پزشکی تهران، دوره فلوشیپ رواندرمانی راهاندازی شد. معمولاً کارهای مربوط به رواندرمانی به طور پراکنده به وسیله روانپزشکان انجام میشود، اما روانپزشکانی که مایل به اخذ مهارتهای بیشتری باشند، میتوانند این دوره را بگذرانند. الان بعد از سالها بررسی و تجدید نظر، وزارت بهداشت، درمان و آموزش پزشکی اجازه داده است دوره فلوشیپ برای روانپزشکان عمومی به عنوان فوقتخصص راهاندازی شود و این کار کمککننده خواهد بود، زیرا باعث میشود درمانهای انجامشده، همهجانبه باشد. مطابق قوانین موجود اقدام به رواندرمانی یک امر پزشکی است و برای اشتغال به امور پزشکی طبق قانون و عرف کسانی که آموزشهای مربوطه را در دانشگاههای علوم پزشکی کشور دیده باشند و از وزارت بهداشت، درمان و آموزش پزشکی مجوز داشته باشند، میتوانند به این کار اقدام کنند.