عامل و معلول خشونت‌های خانگی

برگرفته از مصاحبه‌ای با دکتر مریم رسولیان، روان‌پزشک و عضو هیأت علمی دانشگاه علوم پزشکی ایران (۱۳۹۴/۹/۷)

[برگرفته از وب‌سایت به‌دخت؛ با تنظیم اعظم صفایی و عنوان «هم به قربانی خشونت باید کمک کرد، هم به خشونت گر»]

خشونت خانگی اغلب در درون خانه و بین افراد خانواده اتفاق می‌افتد. گرچه بیرون از خانه هم امکان وقوع آن هست، ولی بیشتر در درون خانواده رخ می‌دهد. گفتنی است شایع‌ترین نوع این خشونت علیه همسران است، ولی خشونت علیه سالمندان و فرزندان هم از مصادیق خشونت خانگی به شمار می‌آید.

شایع‌ترین خشونت فیزیکی در خانواده، خشونت مرد بر علیه زن است. البته در نوع خشونت غیرفیزیکی باز مردان آمار بیشتری به خود اختصاص داده‌اند؛ لازم به ذکر است که ملاک خشونت فیزیکی خانگی مواردی نظیر تهاجم فیزیکی به هر نوع، پرت کردن، هل دادن، پرتاب اشیا به یکدیگر وکتک زدن است. این موارد از سوی مردان بیشتر اتفاق می‌افتد، ولی از جانب زنان هم دیده می‌شود. در ضمن، خشونت‌های غیرفیزیکی که شامل خشونت‌های روانی و رفتاری است هم از مصادیق دیگر خشونت هستند. توهین، ناسزا، تحقیر، خشونت‌های اجتماعی که شامل محدود کردن رفت‌وآمد همسر است، کنترل وضعیت اقتصادی همسر و نظارت بر نحوه خرید و قرار دادن او در تنگنای مالی، همه از مصادیق خشونت رفتاری علیه همسر است. نوع دیگری از خشونت، خشونت جنسی است که رابطه بر خلاف میل همسر و با توسل به زور صورت می‌گیرد.

معمولاً در مقایسه با میزان رویارویی زن و مرد با انواع خشونت، زنان حدود ۲۰ درصد تجربه خشونت فیزیکی را در طول عمر داشته‌اند و این آمار در مورد مردان حدود ۷ درصد است. در مورد خشونت کلامی این آمار تفاوت داشته، به طوری که زنان حدود ۳۰ درصد و مردان حدود ۱۵ درصد با این نوع خشونت مواجه بوده‌‌اند.

افزون بر آسیب‌های جسمی ناشی از خشونت بر زنان، آسیب‌های روانی بسیاری در این خصوص ایجاد می‌شود و آمار این آسیب اغلب بسیار بیشتر از آن چیزی است که مردم به شکل طبیعی تصور می‌کنند؛ به طوری که ضایعات جسمی شدیدی بر اثر خشونت فیزیکی ایجاد شده که حتی در مواردی منجر به مرگ شده است.

از طرفی دیگر تأثیرات روانی این خشونت بر روی زنان و حتی مردان خانواده و کودکان بسیار ناگوار است. شاید در وهله نخست اثرات این آسیب تنها بر قربانی خشونت احساس شود، اما این تأثیر بر روی کل خانواده ایجاد شده و حتی همسری که مرتکب خشونت شده را درگیر می‌کند. اضطراب، افسردگی و «استرس پس از ضربه» که به صورت ترس و اضطراب شدید از وقوع پرخاشگری‌های بعدی است همه از عوارض خشونت بر روان فرد و اطرافیان او است. این استرس و اضطراب بر خواب فرد، و فعالیت‌های اجتماعی و فردی او اثر گذاشته و زندگی او را مختل می‌کند. علاوه بر این، افسردگی در میان این افراد شیوع بالاتری پیدا کرده و بر روی وظایف مادری، همسری و مسؤولیت‌هایی که فرد در جامعه دارد تأثیر می‌گذارد. در این حالت آثار و عوارض زیان‌بخش بسیاری ایجاد می‌شود و در حد یک افسردگی خلاصه نخواهد شد. این اتفاقات بر روی مردی که مرتکب خشونت شده اثر گذاشته و سلامت روانی او هم به خطر می‌افتد. بر این اساس، مداخله در این امر ضرورت دارد و فضای یک خانواده را بهتر می‌کند.

مهم‌ترین وجهی که در خشونت خانگی به آن پرداخته می‌شود، نگرش فرهنگی است. در بیشتر افرادی که اقدام به رفتارهای پرخاشگرانه می‌کنند، مشکلات روان‌پزشکی عمده دیده نمی‌شود، چرا که این افراد تنها به همسر خود این خشونت را ابراز می‌کنند در حالی که اگر مشکل روانی وجود داشت این پرخاشگری نسبت به همه افراد صورت می‌گرفت. از این رو درصد کمی از افرادی که پرخاشگری می‌کنند، دچار مشکلات روان‌‌شناختی عمده هستند.‌

تفکرات فرهنگی منسوخ رایج در کشور نیز به بروز خشونت از سوی مردان دامن می‌زند. بر اساس این تفکرات، نقش مرد به عنوان نقش غالب در خانواده تعیین شده و به مردان این حق داده می‌شود که امر صادر کرده و زنان هم از آنها اطاعت کنند و اگر غیر از این رفتار صورت بگیرد، اعمال رفتار پرخاشگرانه منعی از جانب آنها نداشته باشد. به همین دلیل یکی از مداخلات ضروری و اصولی، آگاه‌سازی افراد است.

بر پایه یکی از تحقیقات انجام شده در این زمینه، بحثی تحت عنوان «خشونتِ ادراک‌شده» مطرح شده است و آن زمانی است که علاوه بر ایجاد خشونت، فرد در درون خود احساس می‌کند که یک قربانی است. این‌که فردی بگوید قربانی خشونت نیست، لزوماً مساوی با این نیست که رفتار خشن بر روی او اعمال نشده است. حدود ۴۰ درصد از زن‌ها با خشونت مواجه شده‌اند و تنها ۲۰ درصد از آنها گفته‌اند که قربانی خشونت هستند. این به این معنی است که تمامی زن‌های قرار گرفته در معرض این آسیب خود را قربانی خشونت نمی‌دانند. با بررسی انجام شده بر روی هر دو گروه (آنهایی که خود را قربانی می‌دانند و آنها که نمی‌دانند) مشخص شد که هر دو گروه به یک میزان آسیب روانی را متحمل شده‌اند. بنابراین فرد چه بداند مورد خشونت واقع شده و چه نداند، آسیب‌های آن را دریافت کرده است.

برخی از جامعه‌شناسان معتقدند که خشونت اعمال شده با قبول باورهای فرهنگی آسیبی را متوجه فرد نمی‌کند، زیرا یک امر پذیرفته شده است، در حالی که بر اساس این تحقیق نشان داده شده است که حتی زمانی که فرد به خشونت اعمال شده نسبت به خود آگاه نیست به همان میزان ضربه می‌خورد که فرد واقف به خشونت لطمه می‌خورد. و چه بسا این آسیب بیشتر باشد؛ زیرا کسی که آگاه است درصدد حل مشکل خود برمی‌آید.

بسته به مرحله‌ای که فرد درآن قرار دارد می‌توان برای درمان مداخله کرد. هر نوع تغییر رفتاری در جهت کاهش اثرات خشونت در زندگی فرد باید همراه با آمادگی باشد. درمان افسردگی و اضطراب، مستقل از رفع خشونت، به فرد کمک می‌کند و عزت نفس بهتری برای او فراهم می‌آورد و او را از این افکار که خود را مقصر و قربانی دانسته و احساس گناه می‌کند نجات می‌دهد. در واقع، این موقعیت باعث می‌شود فرد در سطح اجتماع خود را مقصر دانسته و این مسأله را مخفی کند و این سیر مخفی‌کاری باعث تکرار خشونت می‌شود. برای این‌که خشونت مخفی نشود لازم است فرد عزت نفس داشته باشد وخود را مستقل از این مسأله ببیند. در جریان مشاوره سعی می‌شود فرد عزت نفس را به دست بیاورد و برای حفظ زندگی مسأله را مدیریت کند.

در اکثر مواردی که فرد خشونت می‌بیند، هم قربانی و هم فرد خشونت‌گر نیاز به مداخله درمانی دارند و ما نباید تنها یک طرف مسأله را ببینیم. بهتر است به هر دو کمک شود که رفتار خود را اصلاح کنند. لازم به ذکر است که این بحث در ارتباط با افرادی مطرح شد که هیچ گونه اختلال روانی و مسأله جدی روانی ندارند و عوامل دیگری نظیر باورهای فرهنگی، استرس اجتماعی و یا روش‌های تربیتی در بروز رفتارهای خشونت‌آمیز آنها دخیل بوده است.

در مواردی خشونت ناشی از وجود بیماری‌های روانی است. این میزان از موارد خشونت حدود ۱۲ درصد است. در برخی موارد دلایل خشونت این افراد از مشکلات درونی ناشی شده و ربطی به مشکلات بیرونی ندارد. ولی گروه بیشتری از آنها به دلیل تحریک‌پذیری‌ای که دارند مرتکب رفتار خشونت آمیز می‌شوند. به طور مثال، فرد در خانه را می‌زند و در دیرتر از حد معمول باز می‌شود و او به مدت طولانی‌تری پشت در می‌ماند. به طور طبیعی هر فردی که این حالت را تجربه می‌کند ممکن است دچار استرس شود، ولی با خود گمان می‌کند حتماً دلیلی وجود دارد ولی فرد تحریک‌پذیر به محض این‌که در باز می‌شود عصبانی شده و رفتار خشونت‌آمیز بروز می‌دهد و گاه این رفتار بسیار خشن است. لازم به ذکر است افرادی که به دلیل بیماری رفتار خشونت‌آمیز مرتکب می‌شوند معمولاً تنها نسبت به همسر خشونت نمی‌کنند، بلکه در مقابل سایرین هم این کار را انجام می‌دهند. بر این اساس، گستردگی و شدت زیاد و فواصل کم ارتکاب رفتار خصمانه بیانگر وجود دلایل زمینه‌ای روانی در بروز رفتار خشونت‌آمیز است.

در حدود ۴۰ درصد موارد، مردان و در ۵۳ درصد موارد، زنان اقرار کرده‌اند که در معرض خشونت هستند. حال از این تعداد ۵۳ درصد از زنان، ۳۳درصد تجربه خشونت جسمی داشته‌اند در حالی که همین آمار در مردان ۱۳ درصد است. از این جهت تفاوت خشونت زن و مرد بسیار است. در مورد اعمال محدودیت در رفت‌وآمد با فامیل، ۲۱ درصد زنان و ۱۷ درصد مردان در معرض خشونت قرار گرفته بودند. این از مواردی است که تقریباً در زن و مرد مشابه است. رفتار دیگری که در زن ومرد تقریباً مشابه است، قهر کردن است و این رفتار ۵۰ درصد از سوی مردان و از جانب زنان ۴۸ درصد است. تنها موردی که در مورد رفتار خشونت‌آمیز در زنان بیشتر بوده است تهدید به خودکشی است؛ این امر به هر دو طرف استرس وارد می‌کند و رقمی حدود ۶ درصد زنان و ۵/۳ درصد مردان به آن اختصاص داشته است.


Share

پاسخ دهید