تجربه‌های نزدیک به مرگ

دکتر محمد قدیری وصفی؛ روان‌پزشک؛ اردیبهشت ۱۴۰۱

 

مقدمه

علم در ذات خود، صاحب روش‌شناسی و مرزبندی مشخصی است که بدون آن دیگر نمی‌توان آن را علم نامید. به‌طور مثال تجربیات و روایت‌های فردی، در مقایسه با پژوهش‌های روش‌مند، اعتباری ندارند و اگر‌‌‌این‌گونه بود، صاحبان قدرت و سرمایه می‌توانستند سردمداران حوزه علم باشند. هرگز نمی‌توان با روش‌شناسی‌های علمی، فرضیه‌های فلسفی و یا دینی را توضیح داد. به عبارت دیگر، علم با مرزبندی خود از دیگر نحله‌های نظری، تلاش می‌کند جایگاه و استقلال خود را حفظ نماید. اشکال بسیاری از افرادی که از ‌روش‌شناسی و مرزهای علم آگاه نیستند و قصد دارند با استفاده از داده‌ها و آزمایشگاه‌های علمی، باورهای دینی را اثبات کنند، نمی‌دانند که در مسیر غیرقابل دفاعی افتاده‌‌اند و ‌‌‌این درحالی است که اثبات و یا رد هر فرضیه‌‌‌ای در حوزه‌ی نظری، ابزار خود را می‌طلبد. نکته بسیار مهم آن‌که علم، توانمندی و محدودیت‌های خود را می‌شناسد، تعصبی به یافته‌های خود ندارد و می‌داند ممکن است ‌‌‌این یافته‌‌‌‌ها، دیر یا زود، زیر سؤال برود و یا اصلاح گردد و به همین دلیل علم مرزبندی خود را با نظام‌های فکری دیگر به رسمیت می‌شناسد و هرکجا که علم قدم برمی‌دارد، پای ‌روش‌شناسی علمی درمیان است. به‌طور مثال علم در اثبات و یا رد بهشت و جهنم و اثبات و یا رد روح حرفی نمی‌زند و ‌‌‌این حوزه را به محققان دینی و فلسفی واگذار می‌کند.

با ‌‌‌این مقدمه باید گفت، پژوهش‌‌‌‌ها در حوزه «تجربیات نزدیک به مرگ» از نگاه علمی ‌ورود به حوزه‌های فلسفی و یا باورهای دینی نیست، بلکه با توجه به ‌روش‌شناسی‌های علمی ‌قصد دارد تجربیات زیستی را مستندسازی نماید. اشکال موجود ‌‌‌این است که از دیر باز انسان قصد داشته است تجربیات زیستی، مانند تجربیاتی که در بی‌هوشی متحمل می‌شویم، را بدون مستندات و صرفاً بر اساس روایت‌های فردی ماورایی کند. در ‌‌‌این مورد مشخص، علم بر اساس محدودیت‌‌‌‌ها و توانمندی‌هایش، با ارایه مستندات توضیح می‌دهد که ‌‌این تجربیات در حوزه تجربیات زیستی است و همانطور که اشاره شد، علم قصد ندارد از دایره خود پای را فراتر نهاده و چیز دیگری را اثبات و یا رد کند و فقط توضیح می‌دهد که ‌‌‌این نوع تجربیات، جوهر زیستی دارد.

مروری بر تاریخچه علم روان‌پزشکی و نورولوژی نشان می‌دهد که تجربیات زیستی که امروزه به لطف تکنولوژی و ‌روش‌شناسی‌‌‌‌های علمی، نهاد زیستی دارند، مانند اپی‌لپسی، تجزیه و هیپنوز، سایکوز، مصرف مواد و …؛ که روزگاری نه چندان دور، الگوهایی بودند برای اثبات دنیای ماواریی و یا اثبات روح.

با گذشت زمان و صرف آزمایش‌های متعدد، پژوهشگران نه برای مقابله با دین و یا انکار روح، که برای مستند کردن ‌‌‌این تجربیات به‌عنوان تجربیات زیستی تلاش کردند و امروزه در منابع علمی‌کسی اپی‌لپسی را حلول شیطان در جسم نمی‌داند، بلکه پای گلوتامات و گاباپنتین و تغییرات الکتروانسفالوگرافیک درمیان است. اگرچه هنوز در بسیاری از فرهنگ‌‌‌‌ها، باور شیطانی شدن افراد اپی‌لپتیک (دچار صرع) بسیار رایج است. در مورد «تجربیات نزدیک به مرگ» هم مانند اپی‌لپسی، امروزه و به لطف داده‌های علمی پای نقص‌های کارکردی مغز درمیان است.

این نوشته در حالی به ‌‌این موضوع می‌پردازد که به بهانه پخش برنامه‌‌‌ای بدون پشتوانه‌های علمی ‌و صرفاً با روایت‌‌‌‌ها و تجربیات افراد با عنوان «زندگی پس از زندگی» از سیمای‌ ‌ایران، نتایجی می‌گیرد که به لحاظ آکادمیک، اعتبار چندانی ندارد.

 

مروری بر «تجربه‌های نزدیک به مرگ» از دیدگاه علوم اعصاب

«تجربه‌های ترک بدن و نزدیک به مرگ»، از دیرباز حوزه مورد علاقه افرادی بوده است که به موضوعات مرموز علاقه‌مند بوده‌‌اند و بر اساس شواهدی که ارایه می‌کرده‌‌اند، این‌طور نتیجه می‌شده است که «روان» انسان مستقل از مغز و بدن می‌باشد. با ورود پژوهشگران علوم اعصاب با ‌روش‌شناسی علمی و به قصد تاباندن نور بر نادانسته‌‌‌‌ها و بر ارایه شواهد در ‌‌‌این حوزه، توضیحاتی ارایه می‌دهند که برای دانشجویان حوزه پزشکی و علوم اعصاب می‌تواند منبع بسیار مهمی ‌برای کارکردهای مغز باشد.

Hieronymus Bosch

اولین بار نقاشی به نام هیرونیموس بوش (Hieronymus Bosch) نشانه‌های «تجربه‌های نزدیک به مرگ» را با نام «عروج نیکان» یا Ascent of the Blessed در سال ۱۵۰۵ گزارش کرد ولی حدود ۴۵ سال پیش اولین گزارش علمی‌ «تجربه‌های نزدیک به مرگ» توسط ریموند مودی (Raymond Moody) ارایه گردید و ‌‌‌این گزارش منجر به شروع پژوهش‌های بعدی شد. در‌‌‌این گزارش ۱۵۰ بیمار که «کما» را تجربه کرده بودند، مورد ارزیابی و مصاحبه قرار گرفتند. به لطف پیشرفت تکنولوژی در دهه‌های اخیر، عملیات احیای بیماران با موفقیت بیشتری همراه بوده و بنابراین گزارش «تجربه‌های نزدیک به مرگ» رو به افزایش است و زمینه را برای پژوهش‌های علمی باز کرده است.

اگرچه همواره تصور می‌شد که در وضعیت کما، هوشیاری به‌طور کامل از بین می‌رود ولی شواهد علمی ‌اخیر نشان می‌دهد، «تجربه‌های نزدیک به مرگ» محصول باقی ماندن آگاهی درونی (هرگونه تصویرسازی ذهنی، گفتار درونی، یا سرگردانی ذهنی مستقل از محرک‌های محیطی) در ‌‌‌این وضعیت‌‌‌‌ها می‌باشد. به‌عبارت دیگر، سهمی‌از هوشیاری در وضعیت کما، که همان آگاهی درونی است باقی می‌ماند که نتیجه آن «تجربه‌های نزدیک به مرگ» است.

در موقعیت‌های تهدیدکننده زندگی (مانند‌‌‌ایست قلبی، بیماری‌های مغزی و ضربه به سر، برق گرفتگی و…)، گاه افراد تجارب درکی توهمی‌و یا خطاهای حسی همراه با هیجانات شدیدی را تجربه می‌کنند که در علوم اعصاب شناختی بعنوان “تجربه‌های نزدیک به مرگ» از آن یاد می‌شود. متاسفانه بدلیل غیر قابل پیش بینی بودن‌‌‌این گونه تجربیات، داده‌های علمی‌در‌‌‌این حوزه در مقایسه با دیگر داده‌های حوزه مغز، محدود تر می‌باشد. اگرچه “تجربه‌های نزدیک به مرگ» در حوادث قلبی، مغزی و تروما گزارش می‌شود ولی داده‌‌‌‌ها و شواهد علمی‌موجود بیشتر مربوط به پژوهش‌های علمی‌مرتبط با وضعیت‌‌‌ایست قلبی است.

بر اساس داده‌های منتشر شده تا حدود ۱۲ درصد افرادی که در موقعیت‌های تهدید کننده زندگی قرار می‌گیرند، “تجربه‌های نزدیک به مرگ» را متحمل می‌شوند و ‌‌‌این به ‌‌‌این معنی است که اکثریت افراد در معرض چنین تجربیاتی قرار نمی‌گیرند. از طرفی ۱۰ درصد افرادی که قبلا «تجربه‌های نزدیک به مرگ» را داشته‌‌اند، چندین بار دیگر و در زمان‌های دیگری متحمل چنین تجربیاتی شده‌‌اند.

بر اساس پژوهش‌های صورت گرفته، ‌‌‌این گونه تجربیات در حوزه‌های درکی (انواع توهم، خطاهای حسی، دیدن نور و یا رنگ‌های متنوع، اتوسکوپی، احساس مرده بودن، تجربه ترک بدن و مسخ شخصیت)؛ خلقی (احساس شعف و یا شیدایی، لذت و حس وحدانیت)؛ و شناختی (مسخ زمان، سرعت گرفتن جریان فکر، الهام و مرور زندگی) رخ می‌دهد. لازم به توضیح است که همه نشانه‌های یاد شده، در یک فرد تجربه نمی‌شود ولی «تجربه ترک بدن یا همان جدا شدن از بدن و نظاره کردن خود از بالا» نشانه کلیدی‌‌‌ این گونه تجربیات است.

از نظر جمعیت شناسی، هیچ رابطه‌‌‌ای بین سن، جنس، نژاد، شغل، باورهای مذهبی و وضعیت تأهل با این‌گونه تجربیات وجود ندارد. اگرچه این‌گونه تجربیات در تمام فرهنگ‌‌‌‌ها و زمان‌‌‌‌ها گزارش شده است ولی بسته به فرهنگ‌های گوناگون، محتوای تجربیات متفاوت می‌باشد.

در گروهی از افراد که به دنبال ‌‌‌ایست قلبی «تجربه‌های نزدیک به مرگ» را گزارش کرده‌‌اند، ناهوشیاری به همراه گردش ناکافی خون در بدن، کاهش اکسیژن و در نهایت، نرسیدن خون کافی به مغز ‌‌‌این افراد در پرونده‌های پزشکی آنها ثبت شده است. مطالعات نشان می‌دهد وقتی علمیات احیا طولانی می‌شود (مانند حوادث خارج از بیمارستان که امکانات پزشکی با تأخیر در دسترس قرار می‌گیرد)، گزارش «تجربه‌های نزدیک به مرگ» کاهش می‌یابد که احتمالاً مربوط به از دست دادن حافظه و یا نقص جدی حافظه کوتاه‌مدت است. بر اساس داده‌های تصویرنگاری مغزی در افراد با «تجربه‌های نزدیک به مرگ»، آسیب مغزی خفیفی در کورتکس لوب فرونتال و اکسی پبتال- ناحیه تابش نور یا (optic radiation) – و ساب‌کورتکس مغز (هیپوکامپ، عقده‌های قاعده‌‌‌ای، تالاموس) رخ می‌دهد. آنوکسی مغزی یکی از دلایل بروز «تجربه‌های نزدیک به مرگ» است و احتمالاً دلایل پیچیده بیوشیمیایی دیگری به دنبال آنوکسی نیز وجود دارد.

Raymond A. Moody

اگرچه فرضیه‌‌‌‌ها را باید با کمی احتیاط در نظر گرفت، ولی پژوهشگران این حوزه توضیح می‌دهند که آنوکسی مغزی در‌‌‌این شرایط باعث بروز تجربیات درکی توهمی، دیدن نور و یا تونل، مرور زندگی و مواجهه با نور می‌گردد. مکانیسم بروز این‌گونه تجربیات پی‌درپی، با از بین رفتن مهار نورونی در کورتکس بینایی شروع و به دیگر نواحی کورتکس مغز گسترش می‌یابد و بدین ترتیب، تجربه دیدن تونل و رنگ‌‌‌‌ها پدیدار می‌شود. به‌دنبال گسترش آسیب مغزی به هیپوکامپ، تجربیات هیجانی مانند حس شعف، فلاش بک‌های مربوط به حافظه و مرور زندگی بروز می‌نماید و هنگامی‌که آسیب به ناحیه اتصال لوب تمپورال و پاریتال راست گسترش می‌یابد، به تجربه «ترک بدن» منتهی می‌شود و‌ ‌‌این درحالی است که اگر این آسیب در ناحیه اتصال لوب تمپورال و پاریتال چپ باشد، تجربه احساس حضور، ملاقات روح و اتوسکوپی بروز می‌کند. مطالعات تصویرنگاری مغزی به‌دنبال ایست قلبی، آسیب‌‌‌‌ها در تمام نواحی مغزی که اشاره شد را به خوبی نشان داده‌‌اند.

در سال ۱۹۹۴، لمپرت و همکاران، آزمایشی بر روی گروهی از افراد سالم انجام دادند و در حقیقت با‌‌‌ ایجاد هیپرونتیلاسیون، ارتوستاز، مانورهای والسالوا و‌‌‌ ایجاد هیپوکسی مغزی گذرا، به نوعی دست‌کاری قلبی-عروقی‌‌‌ایجاد کردند. بر اساس‌‌‌این آزمون، ۴۷ درصد افراد حداقل یک نشانه از «تجربه‌های نزدیک به مرگ» را گزارش کردند. مطالعات دیگر تجربیات مشابهی در زمان استرس، خستگی مفرط، آرامش‌سازی و حرکت‌های سریع و رفت و برگشتی سر (چرخش سر و یا حرکت سر در محورهای افقی یا عمودی) را در گروهی از افراد سالم گزارش کرده‌‌اند.

یافته‌های پژوهشی مربوط به افراد مصرف‌کننده مواد هم نشان می‌دهد که به‌دنبال مصرف LSD، حشیش، کتامین و دیگر مواد، نشانه‌های مشابهی مانند «ترک بدن» و یا «تجربه‌های نزدیک به مرگ» رخ می‌دهد. از طرف دیگر، بیماران مبتلا به صرع که کانون صدمات مغزی در ناحیه هیپوکامپ دارند، تجربیات مشابه «تجربه‌های نزدیک به مرگ» را ذکر می‌کنند. در EEG افرادی که «تجربه‌های نزدیک به مرگ» را گزارش کرده‌‌اند، تغییرات مشخصی مشابه بیماران صرعی در تمپورال میانی گزارش شده است.

به‌طور کلی «تجربه‌های نزدیک به مرگ» به دو نوع تقسیم می‌شود:

نوع یک: وقتی درگیری هر دو نیمکره وجود دارد ولی نیمکره راست مغز و به‌خصوص محل اتصال لوب تمپورال و پاریتال در معرض آسیب بیشتری است، تجربیاتی مانند «ترک بدن»، تغییر در درک زمان، حس پرواز، حس سبکی و سکوت بروز می‌نماید.

نوع دو: وقتی درگیری هر دو نیمکره وجود دارد ولی نیمکره چپ مغز و به‌خصوص محل اتصال لوب تمپورال و پاریتال در معرض آسیب بیشتری باشد، تجربیاتی مانند حس حضور، ملاقات و یا ارتباط با روح، تجربیات توهمی بینایی، شنوایی و موسیقی بروز می‌کند. در زمانی که هیپوکامپ و آمیگدالا یک طرفه و یا دوطرفه در معرض آسیب قرار دارد، تجربیاتی مانند مرور زندگی و هیجانات شیدایی و در صورتی که لوب اکسی‌پوت آسیب ببیند، تونل و نور ظاهر می‌شود.

 


Share