دکتر سامان توکلی، روانپزشک (۱۳۸۹/۶/۲۵)
[برگرفته از وبلاگ «ذهن و مغز»، منتشر شده در روزنامه شرق]
مراسم سوگواری برای از دستدادن یکی از عزیزان، آیینی اجتماعی و متأثر از ویژگیها و مختصات فرهنگی جامعه در هر زمان است. این مراسم، همچون بسیاری از آیینهای دیگر، دربردارنده معانی و کارکردهای مختلف روانشناختی، اجتماعی، معنوی و … است. باورهای مذهبی و نوع نگاه به مرگ و معنای آن در هر جامعه، بر مفهوم و شکل آیین سوگواری تأثیر میگذارد. اما جدا از این تفاوتهای فرهنگی، تجربه سوگواری تجربهای است که به طور کلی انسان را با واقعیتهای سهمگینی رویارو میکند و واجد معنایی کمابیش مشترک برای انسان است؛ و از این دیدگاه میتوان کارکردی به نسبت عمومی و فراگیر را نیز برای آن در نظر گرفت.
به طور کلی، تجربه فقدان و از دست دادن یکی از تجربههای سخت در زندگی افراد است. فرد با هر فقدانی بخشی از علایق و وابستگیهای خود را از دست میدهد و علاوه بر آن با یکی از اضطرابهای اساسی انسان، یعنی خودِ پدیده مرگ و مرگ محتوم خویشتن رویارو میشود. تجربه فقدان از سویی به گذشته اشاره دارد و نهتنها یادآور فرد ازدسترفته، بلکه تکرار تجربه برهمانباشته همه آن چیزهایی است که در گذشته از دست داده است؛ و از سویی یادآور اتفاقی در آینده است: مرگ محتوم خویشتن. فرد سوگوار که در تماسی نزدیک با این دو رنج قرار گرفته، باید بتواند آنها را از سر بگذراند و به زندگی بازگردد. او باید بتواند آن بخش از عواطف و انرژی روانی خود را که بر ابژه محبوب ازدسترفته سرمایهگذاری کرده بود، بازپس گیرد تا آن را از نو در رابطهاش با ابژههای دیگر و بخشهای دیگر زندگیاش به کار گیرد. همچنین باید با هراس از مرگ خود کنار بیاید و این رویارویی سهمگین را از سر بگذراند و باز به دنیا بازگردد و شانه به شانه مرگ، زندگی خود را ادامه دهد.
مراسم عزاداری برای اطرافیان فرد ازدسترفته فرصتی فراهم میکند تا این مواجهه دردناک را آسانتر پشت سر بگذارند. در این مراسم، مشارکت جمعی بستگان و آشنایان، علاوه بر همدردی با داغداران، آنان را در نقشی خاص قرار میدهد و وظایفی را برایشان تعیین میکند: داغداران باید شکل مراسم را به دقت طراحی کنند و سپس اجرایش کنند. با این ترتیب، در روزهای نخست فقدان، اطرافیان فرد ازدسترفته آنچنان درگیر ایفای نقش اجتماعی تعریفشده خود هستند که گویا با اصل واقعه رخداده به یکباره مواجه نمیشوند. داغداران بخشی عمده از فکر و عواطف خود را بر اجرای این مراسم و نحوه تعامل خود با افراد و گروهها و جزییات آن متمرکز میکنند و با این ترتیب، فاصله خود را، هرچند ناقص و موقت، با آن واقعه دردناک حفظ میکنند. در واقع، اینجا نقشهای اجتماعی تعریفشده به یاری سازوکارهای دفاعی ناخودآگاه فرد میآید. با کمک سازوکار دفاعی منطقیسازی، فردی که با رویداد آسیبزا و دردناکی مواجه شده، با تمرکز بر جزییات و اجزای منطقی آن رویداد، خود را از ابعاد عاطفی آن دور میکند تا از شدت درد و رنج آن بکاهد یا به تعویقش بیندازد. در سوگواری به فرد این امکان داده میشود تا بهتدریج و نه یکباره، با عواطف مربوط به فقدان رویارو شود تا بتواند آهسته آهسته آن را درک کند، بپذیرد و با آن کنار بیاید. از این منظر، رفتارهایی مانند غرق شدن در جزییات مراسم را میتوان واجد کارکردی دفاعی برای فرد سوگوار دانست تا همه تلخی آن اتفاق را یکجا نچشد.
کارکردهای دیگری را نیز برای رفتارهای سوگوارانه میتوان در نظر گرفت و یکی از آنها میتواند کمک به کنار آمدن با احساس گناه باشد. احساس گناه یکی از احساسات شایعی است که در مواجهه با فقدان یکی از اطرافیان و در دوره سوگ ایجاد میشود: احساس گناه برای آنچه میتوانست و باید برای فرد ازدسترفته انجام میداد و نداده است؛ و احساس گناه برای رفتارها یا احساسهایی که نباید در قبال او میداشت و داشته است. احساس گناه با پدیدهای دیگر در سوگواری هم مرتبط است و آن وجود حجم بالایی از خشم و گاه پرخاشگری نسبت به یکدیگر است. یکی از هیجاناتی که به شکلی بارز در مراسم سوگواری، دستکم در فرهنگ ما، گزارش میشود، خشمی است که با دلایل مختلف خود را نشان میدهد: خشم نسبت به دیگران که چرا در فلان مراسم چنان رفتار کردند، یا چرا ترتیب نامها در فلان آگهی تسلیت یا اعلام تشکر چنین یا چنان بوده و … گویا در اینجا احساس گناه و خشم به خویشتن، به سوی دیگران نشانه میرود و بخشی از غمِ ازدستدادن به خشم به دیگران تبدیل میشود و به این شکل مجال بروز پیدا میکند. اما فرد سوگوار ممکن است بخواهد با «سنگ تمام گذاشتن» در برگزاری «مراسمی آبرومند» برای فرد ازدسترفته جبران مافات کند و از احساس گناه خود بکاهد.
چنان که گفته شد، تجربه مرگ دیگری فرد را با واقعیت سهمگین و دردناک دیگری هم مواجه میکند: این واقعیت که مرگ میآید و خود فرد و اطرافیانش را از او میستاند، بیآنکه راهی برای فرار از آن یا چیرگی بر آن وجود داشته باشد؛ تجربهای از انفعال و درماندگی از مقهور پنجه مرگ بودن، جایی که فرد احساس میکند «عاملیتی» ندارد و اسیر دست آن است. شاید از همین رو است که به طور واکنشی فعالیت و عاملیت را «بازی میکند»: مراسمی را اجرا میکند یا در آن شرکت میکند و گویا قرار است در این «مراسم مرگ و سکون»، «بازی زندگی و حرکت» انجام شود. در واقع، فرد سوگوار که درمانده و منفعلانه شاهد قدرت پنجه مرگ است که عزیزی را از او گرفته، و پیشاپیش گویا شاهد استیصال خود در مواجهه محتوم و گریزناپذیر مرگ خویشتن در آینده است، سعی میکند تا با این بخش از فعالیتها و رفتارها، ناتوانی و انفعال خود را، دستکم در ظاهر، به عاملیت و فاعلیت بدل کند تا از هراس آن برهد.
چنان که گفته شد، آیینها و مراسمی که در طی زمان شکل گرفتهاند، دستکم تا حدودی یا در زمانهایی واجد کارکردهایی تطابقی برای سازگاری با زندگی و شرایط آن بودهاند، که در این نوشته صرفاً به برخی از کارکردهای روانشناختی آیین سوگواری اشاره شد. البته این امر بدان معنا نیست که آن کارکردها میتوانند برای همیشه و در هر شرایطی سازگارانه و مفید باشند؛ و نیز به این معنا نیست که تنها شیوه یا برترین شیوه تطابق و سازگاری با آن شرایط است. چه بسا تغییرات اجتماعی، اقتصادی، فرهنگی و … و تغییر نگاه افراد و جامعه به زندگی و مرگ ایجاب کند که آیینها دچار تحول و دگرگونی شوند، و این امر به دلیل ذات پویای فرهنگ و پدیدههای فرهنگی گریزناپذیر است. درباره ابعاد مختلف مراسم سوگواری هم میتوان این پرسش را در نظر داشت که آیا در شرایط اجتماعی و فرهنگی کنونی ما، همچنان واجد کارکردهای سازگارانه و طبیعی است و آیا الزاماً بهترین و کارآترین روشهایی است که انسان معاصر ایرانی برای رویارویی با هراس از مرگ در اختیار دارد؟