برگرفته از مصاحبه نشریه سلامت (سارا جمال آبادی) با دکتر سید مهدی حسنزاده، روانپزشک، فلوشیپ پیشگیری از خودکشی و فلوشیپ روانپزشکی فرهنگی (۱۳۹۳/۶/۱۵؛ با عنوان «نقش من در پیشگیری از خودکشی چیست؟»)
میخواهم گفتوگو را با پرسش درباره شما شروع کنیم؛ چه شد که خودکشی را بهعنوان رشته تخصصیتان انتخاب کردید؟
میخواهید اصلاً برگردیم به جایی که چه شد روانپزشک شدم؟
بله،… خیلی هم خوب!
این داستان برمیگردد به خیلی سال پیش، به اواخر دهه ۳۰ که یک بچه دبستانی بودم. زمانی که رسانهها خیلی محدود بودند و اصلا تلویزیونی وجود نداشت و فقط یک ایستگاه رادیو بود به نام «رادیو ایران». یک روز که داشتم رادیو گوش میدادم، یک آقای دکتر روانشناسی که به احتمال زیاد اولین روانشناس ایران بودند، به نام دکتر صاحبالزمانی، شروع به صحبت کردند. صحبتهای خودشان را هم با این شعر حافظ شروع کردند که «در اندرون من خسته دل ندانم کیست/ که من خموشم و او در فغان و در غوغاست» و بعد شروع کردند درباره ضمیر ناخودآگاه و دنیای درون صحبت کردن. من خیلی جذب حرفهایشان شدم بهطوری که وقتی معلم انشایمان گفت یک انشا بنویسید درباره اینکه میخواهید چه کاره شوید، نوشتم میخواهم روانپزشک بشوم.
آن زمان این رشته شناخته شده بود؟
اصلاً و تعداد روانپزشکان ایران به ۱۰ نفر نمیرسید.
برخورد معلمتان چه بود؟
خیلی برایشان جالب بود. اتفاقاً هنوز همان انشا را دارم که در آن نوشتم: «دیگر دوران بیماریهای جسمی به سر آمده و قرن بیستم شده و بشر قرن بیستم از بیماریهایی مانند اضطراب و افسردگی رنج میبرد و… چه و چه».
در دوره دبستان اینها را نوشتید؟
بله، چیزهایی بود که از رادیو شنیده بودم. همینطور علاقه من ادامه پیدا کرد تا وقتی که آمدم به دانشگاه اصفهان و جالب است برایتان که بگویم با آقای خاتمی همدوره بودیم. البته ایشان در دانشکده ادبیات بودند و من پزشکی. در دانشکده واحدهای اختیاری داشتیم که یکی از آنها بهداشت روان بود. مدرس این رشته آقای دکتر وطنخواه بودند که الان معروفند به پروفسور وطنخواه و بازنشسته بیمارستان روزبه هستند. کتابی هم که تدریس میشد، مربوط به دکتر شاملو، سایکولوژیست معروف و فارغالتحصیل از آمریکا بود که فکر میکنم حالا فوت کردهاند. این کتاب عشق من را به رشته روانپزشکی بیشتر کرد و دیگر مصمم شدم این رشته را انتخاب کنم. این داستان باز هم ادامه پیدا کرد تا اینکه به سال پنجم پزشکی رسیدم. در این سال باز هم درس روانپزشکی داشتیم. استادی هم که آن را تدریس میکردند، پزشک عمومی بودند که دورهای را در این رابطه در فرانسه گذرانده بودند. یک روز استاد آمد و گفت فردا میخواهیم برویم تیمارستان ببینیم. من تمام شب را از فکر اینکه تیمارستان چه جور جایی است، نخوابیدم. تا اینکه صبح شد و همراه همکلاسیها و استاد به تیمارستان رفتیم. همه بیماران که آن زمان به آنها دیوانه میگفتند، ریختند سر من و همه باهم تندتند میگفتند: «سیگار، سیگار، سیگار، سیگار، سیگار، سیگار… سیگار بده!» برای من صحنههایی که میدیدم خیلی عجیب بود. همه ژولیده و کثیف بودند، بو میدادند، شپش داشتند…
یعنی فقط این افراد را در محلی جمع کرده بودند و به آنها رسیدگی نمیشد؟
بله، حدود ۳۰۰ بیمار بودند تحت نظر یک پزشک عمومی و رفتار بسیار عجیبی با آنها میشد! مثلاً وقتی میخواستند حمامشان کنند، آنها را لخت و در ملاءعام پای دیوار میآوردند؛ عین بازداشتگاه و با شلنگ انگار که کارواش باشد به آنها آب میگرفتند، از قوزک پایشان تا سر و بعد میگفتند بچرخ و طرف دیگرشان را میشستند یا ظهر با فرغونی که گچ و سیمان میآوردند، برایشان برنج میآوردند و روی زمین میریختند و آنها از روی زمین غذا میخوردند! آب هم که میخواستند بخورند، از حوضی آب میخوردند که پر از جانور بود. دیدن این رفتار خیلی برای من وحشتناک بود و واقعاً تکانم داد. ظهر که استادمان ما را صدا کرد و درباره چیزهایی که دیده بودیم بازخورد خواست، هر کس چیزی گفت. بیشتر دانشجوها که خیلی ناراحت شده بودند، گفتند ما از این رشته –روانپزشکی- خیلی بدمان آمده! در این جمع خانمی بود که گفت: «استاد! دلم میخواست یک مسلسل به من بدهید تا آنها را به رگبار ببندم. این چه زندگی است که اینها میکنند!» برای من خیلی عجیب بود که چهطور یک انسان میتواند درباره انسانهای دیگر که بیمار هستند، چنین نظری بدهد.
نوبت به شما که رسید، چه گفتید؟
گفتم: «استاد! امروز من یک تصمیم تاریخی گرفتم.» گفتند چهطور؟ گفتم من از بچگی دوست داشتم روانپزشک بشوم ولی امروز دیگر تصمیم قطعی گرفتم. دیگر حتماً میخواهم روانپزشک بشوم…. بچهها همه مسخرهام کردند. گفتند این (منظورشان من بود) خله! و همه رفتند رشتههای دیگر، یکی پوست و یکی چشم و… تا اینکه اینها گذشت و من رفتم سربازی. سال ۱۳۵۶ بود و هنوز با بچههای همدوره در ارتباط بودم. آن زمان هنوز دپارتمان روانپزشکی در دانشگاه اصفهان نبود. یکی از بچهها که میدانست به روانپزشکی علاقه دارم، به من زنگ زد که یک خبر عالی برایت دارم! یک دپارتمان عالی روانپزشکی در اصفهان برپا شده و استادی از آمریکا آمده و شش پزشک دیگر را هم همراه خودش آورده! خیلی خوشحال شدم، اما سرباز بودم و دوره سربازیام بهمن تمام میشد و سال تحصیلی از مهر شروع شده بود. وقتی با دپارتمان تماس گرفتم، گفتند بله، کلاسها چند ماهی است شروع شده و شش رزیدنت هم گرفتهاند. کسانی که گرفته بودند، همگی سال بالایی ما بودند و سن و سالی داشتند حدود ۴۰ تا ۵۰ سال!
بهدلیل تجربهشان آنها را جذب کرده بودند؟
نه، بهدلیل مشکلاتی که این رشته داشت، جوانها از آن استقبال نمیکردند. حتی رزیدنتی که ارشدتر از همه بود، روزی که من رفته بودم ببینم میتوانم در این دوره شرکت کنم یا نه، به من گفت: «تو چرا آمدی دیگه؟ ما را که میبینی آمدیم چون مجبور بودیم بیاییم این رشته و در هیچ رشته دیگری قبولمان نمیکردند. تو حیفی و جوانی! برو یک رشته دیگه». اتفاقاً من آن زمان بورس آمریکا هم قبول شده بودم اما نرفته بودم… به هر حال برای گفتوگو رفتم. مدیر گروه با من صحبت و خیلی گرم برخورد کرد و گفت از فردا صبح میتوانی بهعنوان رزیدنت روانپزشکی کارت را شروع کنی. من گفتم آخه اینها ۴-۳ ماه است شروع کردند، گفت عیبی ندارد و تو میتوانی.
یعنی پذیرفتند حتی با ۴-۳ ماه تأخیر دوره را شروع کنید؟
بله. آن زمان برخلاف الان با دانشگاهها مثل دبیرستان برخورد نمیشد. دانشگاهها استقلال عمل داشتند که دانشجوها را براساس توانمندیهایشان به رشتههای مختلف بفرستند؛ مثلاً به من بگویند برای استادی خوبی، دیگری برای رزیدنتی خوب است، اما الان فقط آزمونی برگزار و افراد انتخاب میشوند که ضعف بزرگی است و امیدوارم اصلاح شود. به هر حال من سه سال آنجا بودم و درس خواندم. دوازده سال عضو هیأت علمی بودم و از سال ۷۱ هم به دانشگاه علوم پزشکی ایران آمدم که گروه روانپزشکی خیلی قویای داشت و این همکاری تا دو ماه پیش که بازنشسته شدم، ادامه داشت.
حالا میتوانیم برگردیم به سؤال اول و اینکه چهطور شد به موضوع خودکشی در این سالها پرداختید؟
راستش وقتی میدیدم بعضی جوانها خودکشی میکنند و علت آن را بررسی میکردم و متوجه میشدم در بیشتر مواقع این خودکشی قابلپیشگیری بوده، علاقهمند شدم در این زمینه فعالیت کنم.
آیا روشهای پیشگیری از خودکشی مثل کمکهای اولیه است که همه باید درباره آن بدانند؟
بله. مثلاً همسایه شما ممکن است در فکر خودکشی باشد و شما که خبرنگار یا کارمند یا خانهدار هستید، اگر بدانید چه کار میتوانید برایش بکنید، میتوانید جان یک انسان را نجات دهید. مثل اینکه شما تنفس دهان به دهان بلد باشید و بتوانید به کسی که در استخر افتاده و داشته خفه میشده، کمک کنید.
مهمترین دلایلی که در جامعه ما باعث خودکشی میشوند چیست؟ اصلاً بهطور دقیق پژوهشی در اینباره داریم؟
بله، میتوانیم بگوییم دلایل خودکشی در شرق و در غرب چیست. چون دلایل خودکشی در مشرقزمین با مغربزمین متفاوت است. در مشرقزمین و در ایران مهمترین اختلالی که باعث خودکشی میشود، اختلال سازشی است؛ یعنی اتفاقی در زندگی فرد میافتد و او چند ماه استرس دارد و بهدلیل فشار این استرس اقدام به خودکشی میکند، در صورتی که در مغربزمین علت اصلی خودکشی افسردگی است که به نوعی بیماری جدیتری محسوب میشود.
یعنی در ایران یک حادثه مثل یک شکست میتواند باعث خودکشی شود و در غرب یک بیماری مثل افسردگی؟
بله، حادثهای مثل شکست مالی، عشقی، کاری، اداری و… که فرد را بههم میریزد و او را زیر فشار استرس میبرد.
دلایل خودکشی تقسیمبندی جنسیتی هم دارد؟ یعنی دلایل اقدام به خودکشی در زنان با دلایل اقدام به خودکشی در مردان متفاوت است؟
بله، زنان متأهل بیشتر از زنان مجرد خودکشی میکنند و بیشتر آنها به دلیل مشکلاتی که در زندگی خانوادگی و نارضایتی از زندگی مشترک و سختی روند طلاق به دلایل مادی، فرهنگی و اجتماعی دارند، بیشتر از زنان مجرد دست به خودکشی میزنند.
در مردان چهطور؟ متأهلها بیشتر خودکشی میکنند یا مجردها؟
مردان مجردی که کار ندارند، بیشتر خودکشی میکنند، اما فراموش نکنیم خودکشی فقط به یک دلیل انجام نمیشود و همیشه چندعاملی است یعنی دلایل زیادی فرد را به سمت اقدام به این کار میبرد، اما اتفاقی مثل شکست مالی، عاطفی و تحصیلی و فقدان و… در نهایت باعث میشود که فرد این کار را انجام بدهد و اشتباه است که ما فقط اتفاق آخر را ببینیم.
این قضیه چهقدر جنبه ژنتیکی دارد؟ چون بارها مقالههایی نوشته و مثالهایی زده شده مثل پسر «سیلویا پلات» که او هم مثل مادرش خودکشی کرد و…
بله، این را تحقیقات ثابت کردند. افسردگی ژن دارد و ژن آن مستقل از افسردگی است. مثلاً ارنست همینگوی را ببینید که مثل پدرش خودکشی کرد یا بچههای شاه که دو نفرشان خودکشی کردند.
الگوبرداری چهقدر تأثیر دارد؟ یعنی وقتی فردی میبیند کسی از اطرافیانش خودکشی کرده، احتمال اینکه به این کار دست بزند بیشتر میشود؟
این قضیه مثل این میماند که شما ژن دیابت داشته باشید، کمتحرک و چاق هم باشید؛ بیشک در خطر دو برابری نسبت به دیگران برای ابتلا به این بیماری قرار دارید. اما درصد دقیقی در اینباره ندارم که ژن مهمتر است یا الگوبرداری! فراموش نکنیم که خودکشی مُسری است. به همین دلیل مهم است که چهطور خبر خودکشی را منتشر کنیم تا دیگران تحریک به انجام آن نشوند و آن را بهعنوان راه حلی برای خلاصی از مشکلاتشان نبینند.
گفتید همه ما میتوانیم در جلوگیری از خودکشی نقش داشته باشیم، اما چگونه؟ قدم اول چیست؟
تهدید به خودکشی را جدی بگیریم.
یعنی چه کار کنیم؟
یعنی نگوییم «برو بابا! مسخره کردی، تو عرضه این کار را نداری، به عمل کار برآید به سخنرانی نیست!». وقتی کسی از خودکشی حرف میزند، حتماً به فکر فرو برویم و وقتی که خشمش فروکش کرد، با او حرف بزنیم و پیش مشاور برویم و این موضوع را با او در میان بگذاریم که بچه پنج ساله یا همسر ۳۰ ساله من یا شوهر ۶۰ ساله من تهدید به خودکشی کرده و چه باید بکنم؟ خود فرد را هم پیش مشاور ببریم.
حالا فردی را در نظر بگیرید که تهدیدی به خودکشی نمیکند ولی مدام در فکر خودکشی است و دارد گفتوگوی ما را میخواند. برای او چه راهکاری را پیشنهاد میکنید؟
باید بیاید و با روانپزشک صحبت کند. قول میدهم که از این فکر رها شود. باید بدانیم که خودکشی راهحل نیست و برای هر مشکلی راهحلی وجود دارد. این یک شعار نیست اما متأسفانه چون فردی که در فکر خودکشی است دچار دید تونلی میشود، نمیتواند این راهها را ببیند.
دید تونلی یعنی چه؟
شما یادتان میآید وقتی بچه بودیم از سر یک لوله اطراف را نگاه میکردیم، دایره دیدمان خیلی کم بود و اطرافش تاریک بود؟ این دید را تونلی میگویند. اگر این لوله را کنار بگذاریم، میبینیم چهقدر این دید وسیع است. متأسفانه افسردگی، دید را تنگ و تاریک و فرد را نزدیکبین روانی میکند. برای همین به آنها میگوییم مراجعه کنند به روانپزشک؛ نه برای نصیحتشدن، که برای کنار گذاشتن این لوله و شرکتکردن در کلاسهای گروهی تا ببینند افراد دیگری هم هستند که مشکلاتی دارند و وقتی آنها صحبت میکنند، شما اصلاً مشکلاتتان را فراموش میکنید. من مراجعانی دارم که مشکلات کوچکی دارند اما میآیند مینشینند اینجا و میگویند: «دکتر! تا حالای کسی بدبختتر از من دیدی؟ در حالی که نمیداند چهقدر خوشبخت است.»
درباره روز جهانی پیشگیری از خودکشی بگویید.
این روز خیلی روز جدیدی است و در سال ۲۰۰۳ به تقویم جهانی راه پیدا کرد، چون انجمن جهانی جلوگیری از خودکشی فکر کرد اگر قرار باشد در اینباره کاری انجام شود، باید همه با هم و دست در دست هم کاری انجام بدهند. بنابراین با همکاری سازمان جهانی بهداشت این روز را انتخاب و به همه کشورها اعلام کردند. هدف از این کار به غیر از مراسمی که در جاهای مختلف برگزار میشود، جلب توجه همه -از دولتها و سیاستگذاران و پزشکان و قضات و نمایندگان مجلس گرفته تا افراد عادی جامعه- به موضوع خودکشی است و اینکه چهطور همه ما میتوانیم دست به دست هم آمار خودکشی را پایین بیاوریم.
به نظرتان بهترین تیتر برای این گفتوگو چه میتواند باشد؟
نقش من در پیشگیری از خودکشی چیست؟ چگونه به پیشگیری از خودکشی علاقهمند شدم؟
آیا در دوران فعالیت حرفهایتان اتفاق تکاندهندهای بود که شما را به سمت فعالیت در پیشگیری از خودکشی بکشد؟
بله، مثلاً یکبار یکی از همکاران پزشکم را در خیابان دیدم که لباس مشکی پوشیده بود. به ایشان گفتم چه شده؟ چرا مشکی پوشیدید؟ گفت: «پسرم که بیمارتان بود و یکبار بستریاش کرده بودید…» گفتم: «خوب؟» گفت: «خودش را کشت.» خیلی تکان خوردم و از آن به بعد یک پژوهش را شروع کردم درباره خودکشی در اصفهان تحت عنوان «بررسی ۱۰۰ مورد اقدام به خودکشی در اصفهان». این بررسی در مجله دانشکده پزشکی اصفهان چاپ شد و جزو اولین تحقیقات خودکشی در ایران بود. بعد هم یک کنگره روانپزشکی بینالمللی در شیراز برگزار شد که آنجا آن مقاله را ارائه کردم. با این اتفاقها و پژوهشها، علاقه من به این موضوع بیشتر هم شد، اما امکان ادامه تحصیل در این رشته که فوقتخصص است، در ایران نبود. خوشبختانه در سال ۱۳۸۱ فرصتی برای من به وجود آمد که به کانادا و دانشگاه مکگیل رفتم. آنجا پرسوجو کردم و متوجه شدم رئیس انجمن پیشگیری از خودکشی کانادا هم در این شهر است. یک دوره ششماهه پیشگیری از خودکشی را پیش ایشان گذراندم. اتفاقاً سال بعد ایشان رئیس انجمن پیشگیری از خودکشی در جهان (IASP) شدند. بعد از اینکه به ایران برگشتم، با همکاری وزارت بهداشت، یک برنامه کشوری را تدوین کردیم به نام «برنامه کشوری پیشگیری از خودکشی» که در خدمات بهداشت اولیه ادغامش کردیم. نتیجه این شد که الان نیرو و بهورزی که در شبکه بهداشت داریم، در مورد خودکشی هم آموزش دیده است. بعد از این اقدام، کارگاههای زیادی هم در این زمینه برگزار کردیم. برای بهورزان، پزشکان و روانپزشکان کتاب نوشتیم. خود من هم در این زمینه کتابی به زبان ساده برای همه نوشتم.
کتاب «چرا بعضی خودکشی میکنند؟»
درسته. میخواهم اینجا به همه توصیه کنم اطلاعاتشان را درباره پیشگیری از خودکشی بالا ببرند، چون پیشگیری از خودکشی وظیفه همه ماست نه قشر و وزارتخانه خاصی!
معرفی کتاب «چرا بعضی خودکشی میکنند؟»
«خودکشی یکی از چالشهای جدی بشر امروز است. هر روز در جهان ۹ هزار نفر جان خود را از دست میدهند. خودکشی مقوله چندبعدی و پیچیدهای است که دانشمندان رشتههای روانپزشکی، جامعهشناسی، روانشناسی، مذهب و فلسفه از دیدگاه خود به کنکاش آن پرداختهاند. در کشور ما نیز خودکشی مثل همه جای جهان وجود دارد. از ویژگیهای آن این است که باعث خجالت، شرمندگی و پنهانکاری بازماندگان میشود. کتاب حاضر برای استفاده همگان نوشته شده است و هدف اصلی آن آشنایی مردم با علل، انگیزهها و نحوه برخورد با افرادی است که فکر خودکشی دارند و از همه مهمتر شناسایی علائم هشداردهنده و در نهایت مشارکت همگان در پبشگیری از خودکشی است. خودکشی در بسیاری از موارد قابل پیشگیری است. کافی است نشانههای هشداردهنده آن را بشناسید و به موقع دست به کار شوید و از کارشناسان کمک بخواهید.» آنچه خواندید مقدمه کتاب «چرا بعضی خودکشی میکنند؟» است، کتابی که دکتر حسنزاده به زبانی ساده درباره همین موضوع نوشته. در این کتاب اطلاعات بسیار خوبی درباره خودکشی، علل و راههای پیشگیری آن وجود دارد.