دکتر سامان توکلی، روانپزشک (۱۳۹۰/۱۲/۱۱)
[برگرفته از وبلاگ «ذهن و مغز»، منتشر شده در همشهری تندرستی]
-
میگفت در محل کارم مدام همکاران به من حسادت میکنند. سعی میکنم در کارم زیادی خودم و قابلیتهایام را نشان ندهم؛ و حتا خیلی وقتها کیفیت کارم را پایینتر از آنچه هست نشان میدهم. با این حال، همه منتظرند تا بهانهای پیدا کنند و از من ایراد بگیرند و به من آسیب بزنند.
-
به خاطر کاهش عملکردش در زمینهی شغلی و تحصیلی مراجعه کرده بود. میگفت نمیدانم چرا بعضی اوقات «تنبل» میشوم. وقتی نزدیک امتحانات است یا باید پروژهای را تحویل بدهم، بیحوصله میشوم و دوست دارم تمام روز را بخوابم. مدام کارها را عقب میاندازم و در نهایت، در آخرین فرصت، کار را با استرس زیاد و کیفیتی پایین انجام میدهم.
-
آدم جالبی است. انگار هیچ چیزی نمیتواند او را عصبانی کند. حتا وقتی مشکل بزرگی در زندگیاش پیش میآید، غالباً به طنز دربارهی آن حرف میزند و خودش هم میخندد. انگار نه انگار که در دردسر افتاده است.
-
بخش زیادی از زندگیاش را به کارهای عامالمنفعه اختصاص داده است. بسیار آدم «نوعدوستی» است و انگار منتظر است تا راهی پیدا کند تا به دیگران کمک کند. تا حالا ندیدهام منافع خودش را بر دیگران ترجیح بدهد.
مثالهای بالا نمونههایی هستند از آنچه در روانشناسی و روانکاوی با عنوان «مکانیسمهای دفاعی» میشناسیم. منظور از مکانیسم دفاعی روشهایی است که ذهن انسان (غالباً به طور ناخودآگاه) به کار میبرد تا با تعارضهای درونروانی خود کنار بیاید. برای درک بهتر این تعریف، بهتر است ابتدا برخی از مفاهیم اصلی در روانکاوی را مرور کنیم. براساس نظریهی روانکاوی، بخش زیادی از افکار، احساسات و رفتارهای انسان تحت تأثیر بخش ناخودآگاه ذهن او است. ناخودآگاه بخشی مهم و عمده از ذهن انسان است که به طور مستقیم در دسترس آگاهی او نیست، اما بر زندگی او تأثیری بسیار مهم دارد. فروید ذهن انسان را به «کوه یخ» تشبیه میکند که بخش اندکی از آن در بالای آب قرار دارد و قابلمشاهده است (بخش خودآگاه ذهن)؛ اما بخش عمدهی این کوه یخ در زیر آب قرار دارد و در نگاه اولیه قابل مشاهده و دریافت نیست (بخش ناخودآگاه ذهن). بر این اساس، بخش اصلی زندگی روانی انسان متأثر از بخش نادیدنی این کوه یخ، یعنی بخش ناخودآگاه ذهن، است. بنابراین، بسیاری اوقات نه خود فرد و نه اطرافیاناش نمیتواننداز مشاهدهی سادهی گفتار یا رفتار یک فرد به تمام علتهای ذهنی آن آگاهی پیدا کند. آگاهی یافتن از ریشههای ناخودآگاه رفتار آدمی از سرنخهای دیگری که در احساس، رفتار یا گفتار او وجود دارد، و غالباً از طریق روانکاوی، قابلانجام است.
از طرف دیگر، نظریهی روانکاوی، از نظر عملکرد هم ذهن انسان را واجد بخشهایی مستقل اما در ارتباط پویا با یکدیگر میداند. براساس این دیدگاه، بخشی از ذهن انسان را غرایز انسان تشکیل میدهد که محتوای ناخودآگاه دارد. این بخش از ذهن با نام «آن» (اید) شناخته میشود. در واقع، «آن» (اید) دربرگیرندهی غرایزی است که میل به ارضای مستقیم، فوری و بدون واسطه دارد. واضح است که ارضای غرایز به این شکل هم با الزامهای ناشی از واقعیت بیرونی و زندگی جمعی انسان، و هم با معیارهای عرفی و اخلاقی در تضاد است. «فرامن» (سوپرایگو) بخشی دیگر از ذهن انسان است که معیارهای اخلاقی (خوب و بد) را درونی کرده؛ و در واقع، میل دارد فرد را به انجام آنچه از نظر اخلاقی خوب است سوق دهد، و از آنچه بد است بازدارد. «من» (ایگو) بخشی دیگر از ذهن است که مسؤول برقراری مصالحه و سازش بین خواستههای غریزی «آن» (اید) با شرایط عینی و محدودیتهای واقعیت بیرونی، و اصول اخلاقی درونیشده یا وجدان فرد («فرامن» یا سوپرایگو) است.
به تعریف مکانیسم دفاعی بازگردیم. با توضیحات بالا، میتوانیم چنین بگوییم که در تضاد و تعارضی که بین اجزای مختلف ذهن انسان، مثلاً بین غرایز «آن» (اید) و اصول اخلاقی «فرامن» (سوپرایگو)، یا بین غرایز و شرایط و محدودیتهای بیرونی ایجاد میشود، بخشی از ذهن («من» یا ایگو) وظیفه دارد تا مصالحه و تعادلی را برقرار کند. این کار غالباً به صورت ناخودآگاه و با به کار بردن مکانیسمهای دفاعی مختلف انجام میشود و باعث میشود صلح و سازشی بین آن اجزای در تعارض با هم ایجاد شود. برای مثال، دختربچهای را در نظر بگیرید که تنها فرزند خانواده بوده و تمام توجه مادر و پدر را در اختیار داشته است. با تولد خواهرش، طبیعتاً بخشی عمده از توجه مادر به مراقبت از این فرزند کوچکتر اختصاص پیدا میکند و دختر بزرگتر احساس میکند که خواهر کوچکاش چیزی را که متعلق به او بوده است، یعنی توجه و مراقبت از طرف مادر، را از او گرفته است و به این ترتیب رقیب او است. در این حالت، دختر بزرگتر به توجه مادر به خواهرش حسادت میکند؛ اما از طرف دیگر از رفتار و گفتار مادر و پدر چنین فهمیده است که او نباید میل به آسیب دبدن خواهرش داشته باشد یا به او حسادت کند. در واقع، حسادت او امری است ناپذیرفتنی. بنابراین، این حس را از خودآگاهی خود بیرون میراند و به ناخودآگاه میفرستد (مکانیسم دفاعی واپسزنی)؛ و چنین میپندارد که این خواهرش است که به او حسادت میکند (مکانیسم دفاعی فرافکنی). یعنی، از وجود حس غیرقابلپذیرش حسادت در خود ناآگاه میشود و آن را به خواهرش نسبت میدهد. اگر شخصیت فرد به گونهای شکل بگیرد که این مکانیسمهای دفاعی به شکل غالب تعیینکنندهی شیوهی ارتباط او با دیگران و درکاش از دیگران شود، ممکن است بعدها و در زندگی بزرگسالی خود هم به شکلی نامتناسب از این مکانیسمهای دفاعی اشتفاده کند و مثلاً همیشه ویژگیهای ناپسند خود را به دیگران فرافکنی کند. دنیای چنین فردی دنیایی خواهد بود سیاه و فرد خود را احاطهشده توسط افرادی میبیند که به او حسادت میورزند، میخواهند به او آسیب برسانند و قابلاعتماد نیستند. چنین فردی در حالت بدبینی و پارانویا نسبت به دیگران خواهد بود (مثال اول).
چه کسانی از مکانیسمهای دفاعی استفاده میکنند؟
آیا استفاده از مکانیسمهای دفاعی نشاندهندهی یک اختلال یا نابهنجاری است؟
آنچه دربارهی ساختار و محتوای ذهن انسان گفته شد، دربارهی تمام انسانها صادق است و بنابراین، زندگی تمام افراد تحت تأثیر بخش ناخودآگاه ذهنشان است؛ و تمام افراد در زندگیشان انواع تعارضها و کشمکشهای درونروانی را تجربه میکنند و همهی ما برای رویارویی با این شرایط از مکانیسمهای دفاعی استفاده میکنیم. با این ترتیب، آنچه افراد را از هم متمایز میکند، استفاده کردن یا نکردن از مکانیسم دفاعی نیست؛ بلکه اشکال غالب مکانیسمهای دفاعی بهکاررفته توسط فرد و نیز میزان انعطافپذیری او در استفاده از مکانیسمهای دفاعی مختلف است. در زمینهی شکلها و انواع مختلف مکانیسمهای دفاعی لازم است بدانیم که بعضی از این مکانیسمها مربوط به مراحل ابتدایی رشد انسان و به اصطلاح «مکانیسمهای دفاعی اولیه یا ناپخته» هستند (مثل مکانیسم دفاعی فرافکنی که در بالا توضیح داده شد)؛ و بعضی دیگر از این مکانیسمها به اصطلاح «مکانیسمهای دفاعی پخته و بالغانه» هستند و فرد انسان در مراحل بعدی رشد خود به آنها دست خواهد یافت. یکی از این مکانیسمهای دفاعی بالغانه استفاده از «طنز» است (مثال سوم). در این حالت، فرد برای کنار آمدن با مشکلات و تعارضهایاش، به جای آن که مثلاً از فرافکنی استفاده کند و دچار خشم شود یا رفتار پرخاشگرانه نشان دهد، از طنز اشتفاده میکند؛ و با طنزپردازی دربارهی موضوع آزارندهای که با آن روبهرو است، از تلخی آن میکاهد و راحتتر با آن کنار میآید. «نوعدوستی» هم یکی دیگر از این مکانیسمهای دفاعی بالغانه است که فرد در آن به رضایت و صلاح زندگی دیگران میاندیشد و اهمیت میدهد (مثال چهارم). مکانیسم دفاعی «والایش» یکی دیگر از این دفاععای بالغانه است. در والایش فرد به جای آن که تکانههای غریزی ناخودآگاه را عیناً به عمل دربیاورد (که غالباً هم با شرایط واقعی زندگی، و هم با معیارهای اخلاقی و وجدانی فرد در تعارض است)، آن را تغییزشکل میدهد و تعدیل میکند و به شکلی بیان میکند که از نظر اجتماعی پذیرفتنی باشد. مثلاً تکانههای غریزی پرخاشگرانهی فرد میتواند به شکل آفرینش هنری (نوشتن داستان یا ساختن فیلم با چنین محتوایی) یا در ورزشهای رقابتی و رزمی به کار گرفته شود. یعنی، تکانهای که عمل کردن به آن با منع اجتماعی یا تعارض با وجدان خود فرد روبهرو است، بیان میشود اما به شکلی که پذیرفتنی باشد. با این ترتیب، باید توجه داشته باشیم که عملکرد مکانیسمهای دفاعی مختلف با هم متفاوت است و استفاده از مکانیسم دفاعی به خودی خود به معنای وجود نابهنجاری نیست.
چه موقع کاربرد مکانیسمهای دفاعی حالت بیمارگون یا نابهنجار خواهد داشت؟
همان طور که توضیح داده شد، همهی ما دارای خزانهای از انواع و اقسام مکانیسمهای دفاعی (از شکلهای ناپخته تا شکلهای پختهی آن) هستیم؛ و در مواقع و شرایط مختلف آنها را به کار میبریم. اما اگر این خزانهی در دسترس محدود باشد؛ و به فرض، مکانیسم دفاعی که فرد غالباً به کار میبرد مکانیسم دفاعی فرافکنی باشد، چنین فردی نمیتواند در شرایط مختلف ، به شکلی منعطف از مکانیسمهای دفاعی مختلف استفاده کند؛ و چنانچه توضیح داده شد، رویارویی او با دنیا و اطرافاش شکلی غیرمنعطف و بدبینانه پیدا خواهد کرد. در واقع، مکانیسمهای دفاعی در فرد، الگوی ادراک، تفکر، احساس و رفتار فرد را میسازد. اگر این الگو باعث شود که فرد در موقعیتهای مختلف و به شکلی نامتناسب، مثلاً، از مکانیسم دفاعی فرافکنی استفاده کند، دنیا و افراد را آسیبرساننده و بدخواه خود خواهد دید و شخصیتی بدبین (یا پارانویید) خواهد داشت. با این ترتیب، الگوهای رفتاری او هم متأثر از چنین نگاهی خواهد بود و میتوان حدس زد که در حوزههای مختلف زندگیاش با مشکل روبهرو خواهد شد. مثلاً در روابط صمیمی و نزدیک احساس خطر میکند، در زندگی شغلی و اجتماعی نیز خود را در معرض آسیب از طرف دیگران خواهد دید و نمیتواند به کسی اعتماد کند. در چنین حالتی که الگوی استفادهی فرد از مکانیسمهای دفاعی ناکارآمد باعث اختلال در عملکرد او در حوزههای مختلف خانوادگی، اجتماعی، شغلی یا تحصیلی فرد میشود، به اصطلاح گفته میشود که فرد دچار «اختلال» است و نیازمند کمک حرفهای و تخصصی روانپزشکان و روانشناسان بالینی برای درمان این اختلال خواهد بود.