مصاحبه با دکتر نسرین امیری، فوقتخصص روانپزشکی کودک و نوجوان، عضو هیأت علمی دانشگاه علوم بهزیستی و توانبخشی
[برگرفته از هفتهنامه زندگی مثبت، با تنظیم ندا احمدلو و عنوان «مدارس ما نه پرورش میدهند نه آموزش»، ۱۳۹۴/۷/۱۹]
بهنظر شما نقش عمده سیستمهای آموزشی چه باید باشد؟
سیستم آموزشی در هر کشوری میتواند تأثیر بزرگی در رشد و تکامل روانی و خلاقیتهای افراد جامعه داشته باشد و این خلاقیتها یا تکاملهای روانی باید از همان کودکی و در مدرسه به کودکان آموزش داده شود.
یعنی بهنظر شما، آموزشهای غیر درسی از آموزشهای درسی در مدارس مهمتر است؟
راستش را بخواهید، ما توقع داریم که در سیستمهای آموزشی علاوه بر محتواهای درسیای که فرزندانمان یاد میگیرند، مسایل مهمتری مانند رعایت اصول اخلاقی، خلاقیت یا انساندوستی را هم بیاموزند. برای فراگرفتن این آموزشهای بسیار مهم، نوع برخورد معلم به عنوان آموزشدهنده در سیستم آموزشی یا ناظم و مدیر بهعنوان نظمدهنده بسیار تأثیرگذار خواهد بود.
معلمها، مربیها یا حتی مدیران مدارس چگونه میتوانند در این آموزشها مؤثر باشند؟
آنها حداقل میتوانند باعث ایجاد اعتماد بهنفس و رشد لازم فکری و روانی برای یادگیری بیشتر در بچهها شوند. اما متأسفانه خروجی نظام آموزشی در کشور خودمان به ما نشان میدهد اهمیت فراوان به محتوای آموزشی باعث غفلت از آموزشهای غیردرسی که به آنها اشاره کردیم، شده است.
مگر نباید اصل نظام آموزشی بر پایه آموزش محتوای درسی استوار باشد؟
اگر بخواهیم به صراحت صحبت کنیم، نه! در واقع ما میتوانیم محتوای آموزشی و آنچه که از کتابها و درسها میآموزیم را از کتابهای غیردرسی یا منابعی مانند اینترنت هم بیاموزیم، اما اصول اخلاقی یا پرورش خلاقیت، باید از محیطهای آموزشی و اجتماعی مانند مدرسه به کودکان ما آموزش داده شود. پایه نظام آموزشی ما، بر مفروضات استوار شده است. این در حالی است که فرزندان ما باید بهگونهای در مدارس تربیت شوند تا بتوانند از یافتههای خود برای یادگیریهای وسیعتر استفاده کنند. این نوع خاص از تربیت، به فرزندان ما کمک میکند بیشترین تأثیر مثبت فردی و اجتماعی را در جامعه خود یا حتی در جهان داشته باشند.
با این حساب مهمترین چالشهایی که میتوانند پیش روی نسل آینده باشد، چیست؟
متأسفانه و باتوجه به آنچه که ما میبینیم، نظام آموزشی داخلی روی بچههای ما زخم میگذارد. یعنی بچهها در این سیستم آموزشی، گاهی بچههایی حسود و با اعتماد بهنفس پایین میشوند. این بچهها، همانهایی هستند که از نظام آموزشی ما میآموزند که یک فرمانبردار بدون قید و شرط باشند. بهعبارت سادهتر، گاهی مفهوم احترام گذاشتن با فرمانبرداری در نظام آموزشی ما اشتباه گرفته میشود.
بهنظر شما، تعامل والدین با مدارس تا چه اندازه میتواند تأثیرگذار باشد؟
واقعیت این است که نگاه سیستم آموزشی ما باید تغییر کند. یعنی نگاه فعلی نظام آموزشی ما به یادگیری، نگاه کهنهای است. بهعبارت سادهتر، نظام آموزشی پیشرفته دنیا نگاه نظام آموزشی ما را، به این صورت که معلم دهنده و شاگرد گیرنده باشد، ندارد. این نگاه دهنده و گیرندهای، سالهاست در تمام دنیا تغییر کرده است.
کمی از اصول و استانداردهای نگاه جهانی به سیستم آموزشی برایمان میگویید؟
نظام آموزشی پیشرفته جهان، نظامی تعاملی است. براساس این نظام تعاملی، روابطی بین معلم و شاگرد ایجاد میشود که هر دو طرف بتوانند پتانسیلهای آموزشی خود را افزایش دهند. یعنی در فضای جدید آموزشی، بهگونهای عمل میکنند که هر فردی (شاگرد یا معلم) به اندازه پتانسل خود، بهره ببرد و آموزش ببیند. حالا اگر ما در این فضا، اولیا را هم وارد کنیم، فقط باعث سنتیتر شدن فضا میشویم و باز هم تأثیر مثبت و خاص آموزشی محیط را از بین میبریم.
با این حساب، شما معتقدید سیستم آموزشی ما، ناکارآمد است؟
متأسفانه تا حدودی. در نظام آموزشی ما نهتنها به پرورش پرداخته نمیشود، بلکه نگاه مناسبی به آموزش هم وجود ندارد. ما باید این مسأله را بپذیریم که در جهان مدرن، آموزش تنها به معنای حفظ کردن گروهی از کلمهها و جملهها درباره تاریخ و جغرافی یا علوم و ریاضی نیست. آموزش درست، بهمعنای تغییر نگاه و ارتقای فهم است. چنین آموزشی است که میتواند کودکان ما را آیندهسازان جامعه کند. مثال ساده در این مورد، اینکه هزاران هزار مرتبه پیش از افتادن سیب روی سر نیوتن، این میوه از درخت افتاده بود و هیچکس توجهی به چرایی این پدیده نداشت، اما تفاوت نگاه نیوتن به پدیدههای اطراف خود، باعث شد او قانون جاذبه را از دل سقوط ساده یک سیب، بیرون بکشد. بهعبارت سادهتر، ما در دنیای مدرن امروز، میتوانیم بدون حضور در مدرسه و معلم هم، برخی از اصول پایهای را آموزش ببینیم، اما «نگاه آموزشی»، همان است که ما توقع داریم در مدارس به فرزندان ما آموزش داده شود. این نگاه آموزشی، به ترفندهای خاصی نیاز دارد که بهنظر نمیرسد آموزش و پرورش ما از آنها استفاده کرده باشد. اگر جز این بود، ما شاهد خلاقیتهای بسیار گستردهتری در جامعه بودیم.
در کشور ما رشتهها را مردانه زنانه کردهاند. در ذهن اغلب مردم ما این طور نقش بسته است که دخترها باید تایپیست، روانشناس و… شوند. اگر دختری رشته مهندسی شیمی، معدن یا مکانیک را انتخاب کند پذیرش آن برای ما دشوار است. حتی اگر پسری رشته پرستاری را انتخاب کند باز هم تعجب میکنیم. درست است که برخی از مشاغل با روحیات مردانه و زنانه تداخل دارد ولی باید به روحیه و استعدادهای هر فرد بهطور جداگانه نگاه و زمینه را برای پیشرفت هر کس فراهم کرد. در زمینههایی مثل سلولهای بنیادی و نانوتکنولوژی درست عمل کرده و به نتایج حیرتآوری رسیدهایم، اما چرا در این بخش جلو رفتهایم چون از استعدادها استقبال و شرایط را برای آنها فراهم کردهایم. افراد را باید دستهبندی کرد و علایق آنها را شناخت. برای این کار اولین قدم آشنا کردن پدر و مادرها با این موضوع است. والدین باید تلاش کنند استعداد کودک را بشناسند و هرگز عقایدشان را تحمیل نکنند.