[روزنامه شرق، صفحه ویژه اولین کنگره اختلالات خلقی]
مفهوم افسردگی
افسردگی واژهای است که در محاوره روزمره ما جا باز کرده و به تدریج به معنای مشترکی در میان مردم نزدیک میشود. از سوی دیگر همین واژه در میان اهل فن (کارشناسان و متخصصان مرتبط با سلامت روان) مفهوم ویژهای در ارتباط با نوعی بیماری یا اختلال دارد. در معنای روزمره، افسردگی میتواند مفهومی کلی و معطوف به هرگونه نارضایتی، سرخوردگی، کسالت یا بیحوصلگی باشد که در مواجهه با رویدادهای هرروزه در آمد و شد و بر فراز و فرود است. اما در معنای تخصصی، افسردگی اختلالی است ناتوانکننده و نیازمند مدیریت. افسردگی در معنای دوم، به نوعی بیماری اشاره دارد که آشفتهکننده روال معمول زندگی و مختلکننده روابط همیشگی فرد با اطرافیان، همکاران، مردم، تحصیل، شغل و جامعه است. روحیه (خُلق) فرد مبتلا به افسردگی بسیار آزارنده و گاه غیرقابل تحمل برای اوست و به کل با افسردگی در معنای اول، که حالتی بسیار گذرا، خفیف و اغلب قابل درک از جانب دیگران است تفاوت دارد. این تفاوت به گونهای است که اغلب نگاه متعجب اطرافیان به رفتار انزواطلب او را در پی دارد و فرد مبتلا نیز از این که از رساندن صدای زجر خود به شکلی باورپذیر به دیگران ناتوان است، دردی مضاعف میکشد. دردی که جایی برای مالیدن و بستن و نالهای برای شنیده شدن ندارد. در این هنگام فرد ممکن است مجبور به تحمل نصایح مشفقانه دوستداران خود شود که «برخیز! فعال باش. مثل همیشه. مثل ما و دیگران. به خودت تلقین نکن که مریضی. تو میتوانی. فقط باید بخواهی!». یا شاید بدتر از آن به شنیدن عتاب و تنبیه همان دوستداران و دلسوزان ناآگاه ناچار شود و برای وادار شدن به بازگشت به آنچه همیشه بوده، از روی دلسوزی طرد شود و محرومیتهایی بر خود مترتب بیند.
بنابراین اختلال افسردگی برخلاف بیماریهایی که ظاهری جسمانیتر دارند، پیش از پذیرفته شدن از جانب دیگران و حتی از سوی خود فرد مبتلا، مسیری را میگذراند که در جهت درمان نیست، بلکه در جهت اثبات خود است؛ اثبات این که واقعاً وجود دارد و یک حالت ساختگی، مصنوعی، نمایشی یا موقعیتی نیست. این دوران اثبات، گاه به اندازهای طول میکشد که تبعات آشکار افسردگی همه جنبههای زندگی فرد و شاید خانواده او را درنوردیده و ردی عمیق بر کارکرد فرد و خانواده او بر جای گذاشته است. طولانی شدن افسردگی و رها کردن آن به روال معمول خود، مهارتهای فرد را تخریب میکند و از امکان بهبودی حتی با وجود به کارگیری دیرهنگام درمان میکاهد. تبعات عدم درمان افسردگی محدود به از دست دادن قابلیتهای همیشگی در ارتباطهای اجتماعی، کارکرد شغلی و تحصیلی، و حضور مؤثر در خانواده نیست. از دست دادن کامل امید به ادامه زندگی، تمایل به مرگ و اقدام به خودکشی از تبعات بالقوه شدت گرفتن افسردگی است و بر این اساس، مرگ خودخواسته و زودهنگام فرد مبتلا، سرانجامی ناگوار رقم میزند و تبعات آن گریبان خانواده را تا سالهای طولانی رها نمیکند.
به جز تبعات روانی، خانوادگی، تحصیلی، شغلی، اجتماعی و افت کیفیت زندگی، افسردگی در درازمدت ارگانهای مختلف بدن را بی نصیب نمیگذارد و این اثر در حدی است که حتی طول عمر فرد را از این طریق به میزان چشمگیری کاهش میدهد. به عنوان نمونه، افراد افسرده دچار بیماری عروق قلب که تحت درمان افسردگی قرار نمیگیرند عمر کوتاهتری از افراد مشابه تحت درمان افسردگی داشتهاند.
آیا افسردگی رو به ازدیاد است؟
بر اساس بهترین مطالعهای که تا کنون در ایران در زمینه شیوع افسردگی انجام شده (شریفی و همکاران، ۲۰۱۵)، نزدیک به ۲۴ درصد مردم ایران دچار دستکم یکی از اختلالات روانپزشکی طی یک سال منتهی به زمان ارزیابی بودهاند. همین بررسی نشان داد که نزدیک به ۱۳ درصد مردم دچار اختلال افسردگی اساسی (معمولاً به شکل افسردگی شدید و عود کننده) و بیش از یک درصد مبتلا به اختلال دیستایمیک (افسردگی خفیف و مزمن) هستند. شکلهایی از افسردگی نیز در زمینه مصرف مواد، به دنبال ابتلا به سایر بیماریها، و یا در زمینه اختلال دوقطبی بروز میکند که خارج از فراوانیهای فوق است.
در مقایسه با تک تک اختلالات روانپزشکی مورد ارزیابی در این مطالعه، افسردگی در قالب «اختلال افسردگی اساسی» شایعترین اختلال روانپزشکی در میان ایرانیان است. البته این یافته به تنهایی به معنای افزایش شیوع افسردگی در ایران یا بیشتر بودن آن نسبت به سایر نقاط جهان نیست. در واقع، افسردگی یکی از قویترین عوامل ایجاد کننده «بار بیماری» در جهان است و به تنهایی بخش زیادی از تأثیر ابتلا به بیماریها بر مردم جهان را به دوش میکشد.
آیا تشخیص افسردگی کار پیچیدهای است؟
سندرم افسردگی با کنار هم گذاشتن نشانههایی چون احساس عمیق غم، بیانگیزگی، ناامیدی، خستگی، کمتمرکزی، از دست دادن اعتماد به نفس، تغییر خواب و اشتها و در مواردی تمایل به نیستی و مرگ تعریف میشود. اما این تنها ظاهر داستان است و برای دست یافتن به تشخیص درست، باید وضعیت پزشکی فرد، سابقه مصرف مواد، سابقه ابتلا به شیدایی (مانیا)، سابقه روانپریشی، سابقه مشکلات رفتاری و ویژگیهای شخصیتی فرد ارزیابی شود. بنابراین تنها بر پایه مجموعه چند علامت (سندرم افسردگی)، تشخیص «اختلال افسردگی» داده نمیشود و ابتدا باید تشخیصهای افتراقی متعددی که ظاهری شبیه به اختلال افسردگی دارند اما درمانی متفاوت را طلب میکنند مورد توجه و ارزیابی قرار گیرند. در همین راستا باید تأکید شود، که پیش از ارزیابی تشخیصی، انتخاب نوع درمان کاری غیرمنطقی و گاه مضر است. به این معنا که در ابتدا (پیش از تشخیص) روشن نیست که آیا نیاز به درمان دارویی وجود دارد یا درمانی غیردارویی از قبیل انواع رواندرمانیها یا هردو؛ یا حالتی گذراست که تنها نیازمند روشهای حمایتی است؛ یا بخشی از یک اختلال شخصیت است که به یک پروتکل درمانی پیچیده و در مواردی تیمی از درمانگران محتاج است؛ یا ناکارآمدی روابط افراد خانواده مهمترین وجه اختلال است و مداخلهای در این زمینه میطلبد. افراد مبتلایی که مرحله مهم «تشخیص» را دور میزنند و خود نوع درمان و گرایش درمانگر را انتخاب میکنند، مسیری دلبهخواه را میپیمایند.
آیا باورهای نادرست در مورد داروهای روانپزشکی کماکان پابرجاست؟
متأسفانه انگ (استیگما) ابتلا به اختلالات روانپزشکی کماکان یکی از موانع بزرگ مراجعه به متخصصان و شروع درمان است. به جز انگ، باورهای نادرست گستردهای برعلیه داروهای روانپزشکی و کارکرد روانپزشکان وجود دارد که گاه از طریق رسانهها و توسط برخی از افراد حتی به آن دامن زده میشود. بر این اساس باید تأکید شود که:
الف- درمانهای روانپزشکی تنها شامل درمان دارویی نیست و رواندرمانی در انواعی گوناگون و بسته به شرایط توسط روانشناسان بالینی و سلامت و روانپزشکان ارائه میشود.
ب- تجویز درمانهای دارویی منحصر به اختلالات شدید روانی نیست، بلکه این تجویز بر پایه اطلاعات مربوط به میزان اثربخشی دارویی ویژه در یک اختلال خاص صورت میگیرد و هرجا منفعت فرد مبتلا اقتضا کند لازم است انجام شود.
پ- اختلالات روانپزشکی بر پایه مجموعهای از عوامل روانشناختی، محیطی، اجتماعی و بیولوژیک شکل میگیرند و نمیتوان آنها را به شکلی ساده و خام به دو دسته روانشناختی و بیولوژیک تقسیم کرد. باید اذعان کرد که انتخاب میان روش دارویی و شیوه رواندرمانی اغلب بر اساس روانشناختی یا بیولوژیک بودن علایم بیماری انجام نمیشود و اصولاً این دومقوله در عمل آنچنان در هم تنیده است که تفکیک ناپذیر به نظر میسد. بنابراین انتخاب هر شیوه درمان در عمل به تناسب تشخیص و مستندات علمی موجود درباره اثربخش بودن یا نبودن آن شیوه در یک مورد خاص صورت میگیرد.