گزارشی از: دکتر امیر شعبانی و دکتر امین ستاری
تنظیم: دکتر امین ستاری، دستیار روانپزشکی؛ ۱۳۹۶/۳/۲۵
[برگرفته از خبرنامه انجمن علمی روانپزشکان ایران، بهار ۱۳۹۶]
سالها بود مترصد فرصتی برای تهیه گزارشی از خاطرات و زندگی او بودم. زمانی که برای عضویت در گروه روانپزشکی دانشگاه علوم پزشکی ایران اقدام کردم، مدیر گروه بود. از استاد عزیزی شنیده بودم گروهی که زیر نظر او باشد «حرف ندارد». هرچند دوران همکاری با او که با بازنشستگیاش به پایان رسید کمدوام بود، الگویی که در ذهنم به یادگار گذاشت دوام یافت.
سرانجام زمانش رسید و در یک بعداز ظهر در مطبی که دیگر در آن طبابت نمیکرد به دیدارش رفتیم. مثل همیشه گرم و صمیمی و مشتاق یاد دادن بود. [الفش]
استاد بسیار خرسندیم که فرصتی داریم تا زمانی را با شما همصحبت باشیم و بتوانیم تجربهها و خاطرات شما را در اختیار مخاطبان قرار دهیم. طبیعتاً اول مشتاقیم در مورد کودکی، خانواده و گذشتهتان بیشتر بدانیم.
دکتر فرد: سلام و عرض ادب دارم خدمت شما و همهی خوانندگان و خوشحالم که پس از سالها با جوانان هم صحبت میشوم. زمانی که به ایران بازگشتم تعداد روانپزشکان فارغالتحصیل خارج از کشور انگشتشمار بود. از صدا و سیما خواستند با من مصاحبه کنند؛ شرط من این بود که مصاحبه باید به صورت زنده باشد تا سانسوری صورت نگیرد. زیرا رشته ما به گونهای است که سانسور در آن جایی ندارد. تا امروز یکی دو بار با روزنامهها در مورد برخی نمونههای بالینی صحبت کردهام، ولی این اولینبار است که حاضر به انجام مصاحبه میشوم.
متولد ۱۳۱۸ کرمانشاه هستم. به دلیل مأموریت پدرم تا یکسالگی آنجا بودیم و بعد مجدداً به تهران برگشتیم. من در خانوادهی پرجمعیتی زندگی میکردم. هفت خواهر و برادر به همراه پدر و مادری که انسانهای بسیار آرامی بودند. در آن زمان مردم از نظر معیشت در سختی به سر میبردند و بسیاری از امکانات اولیه امروزی وجود نداشت. ما نیز زندگی متوسطی داشتیم. با اینحال پدرم بسیار به علم و دانش اهمیت میداد. به همین دلیل حتی بر خلاف تفکر آن زمان، اصرار داشت خواهرهای بزرگتر من نیز تحصیلات عالی داشته باشند.
پس از اتمام دوران دبیرستان، به دلیل مراوداتی که با افراد تحصیلکرده در خارج از کشور داشتم، تصمیم به ادامه تحصیل در خارج از ایران گرفتم، اما خانواده اصرار داشت همینجا به ادامهی تحصیل بپردازم. لذا من هم که تصمیم خودم را گرفته بودم از عمد کاری کردم در دانشگاه قبول نشوم و اینگونه خانواده را راضی به تصمیم خود کردم. با توجه به اندیشهی غالب آن زمان، ابتدا اتحاد جماهیر شوروی را انتخاب کردم، اما به دلیل مشکلاتی نهایتاً در هیجده سالگی عازم ایالات متحده شدم. در آنجا قبل از ورود به رشتهی پزشکی باید مقدماتی فراگرفته شود که این دوره را در دانشگاه UCLA کالیفرنیا گذراندم. برای ورود به دانشکده پزشکی از مراکز مختلفی پذیرش گرفتم. آن زمان برای تأمین مخارج در مراکز تحقیقاتی مشغول به کار بودم، اما هزینهی ادامه تحصیل بسیار سنگین بود. همزمان یکی از دوستانم که او نیز قصد ادامه تحصیل در پزشکی داشت خبر داد که دانشگاه شیراز امکان ادامهی تحصیل برای کسانی که در آمریکا در رشته پزشکی مشغول هستند را فراهم کرده است. در نتیجه من هم تصمیم به بازگشت گرفتم و موفق شدم از دانشگاه شیراز با مدرک پزشکی عمومی فارغالتحصیل شوم. در آن زمان مدرک دانشگاه شیراز به دلیل حضور اساتید آمریکایی از نظر بینالمللی بسیار معتبر بود و ادامه تحصیل در ایالات متحده میسر بود. به دلیل روابط اجتماعی مناسبی که در دانشگاه داشتم، همکاری مناسبی صورت گرفت تا زودتر برای تخصص اقدام کنم. برای ادامه تحصیل، دانشگاه واشنگتن را به دلیل بیمارستان معروف بارنز انتخاب کردم.
استاد، چهطور شد برای تخصص، رشته روانپزشکی را انتخاب کردید؟
دکتر فرد: زمانی که مقدمات پزشکی را در لوسآنجلس میخواندم و متون روانشناسی را مطالعه میکردم، به این مقوله علاقهمند شدم که چه مطالب انتزاعی جالبی وجود دارد. البته این قبل از ورود به رشتهی پزشکی بود. در دوران دانشجویی، گذراندن بعضی بخشها اختیاری بود؛ از جمله روانپزشکی که من به دلیل علاقهی فراوان چندین بار در این دوره شرکت کردم. آن زمان بخش روانپزشکی در بیمارستان جنرال [عمومی] بود، اما دستیار روانپزشکی نداشتند. به همین دلیل مسؤولیت اینترنها و استاژرها زیاد بود. در مقابل، معلومات آنها نیز بالاتر میرفت.
دورهی دستیاری شما در آمریکا چگونه بود؟
دکتر فرد: روز اولی که وارد بیمارستان شدم، بلافاصله اسم مرا صدا زدند. با تعجب پرسیدم: «با من کار دارند؟» گفتند: «بله، بیماران شما در درمانگاه منتظرتان هستند!» در آنجا نظم و ترتیب حرف اول را میزد.
در آن زمان به ازای هر رزیدنت، چهار استاد وجود داشت. ما تقریباً ۳۵ رزیدنت بودیم و بالای ۱۰۰ نفر استاد. علاوه بر این تعدادی از روانپزشکان شهرکه تخت جهت بستری در اختیار داشتند در امر آموزش همکاری میکردند.
یک قانون وجود داشت: «همیشه و از همه میتوانی سؤال بپرسی». در آن زمان «چیف رزیدنت» [دستیار ارشد] از کسانی انتخاب میشد که سال قبل فارغالتحصیل شدهاند و ارتباط اولیه دستیاران با آنها بود. هر روز راند آموزشی برگزار میشد و دستیاران مسؤول بیمارانی بودند که در کشیکشان بستری کردهاند. ساعت هشت تا نه صبح ارایهی مقاله توسط اساتیدی انجام میشد که در آن هفته مرور مقالات پیرامون موضوعی داشتهاند؛ و سپس راندها.
دکتر فرد: به شخصه در زندگی هیچگاه رتبه و اول شدن برایم مهم نبوده، بلکه یادگیری و فهم عمیق مطالب اولویت نخستم بوده است. در مورد آزمونها مثل اینجا به صورت کتبی و تستی انجام نمیشد. شما هر لحظه زیر ذرهبین اساتید بودید و عملکرد شما ارزیابی میشد. برای ارتقا نیز کل اساتید به همراه «چیف» در مورد شما نظر میدادند. در واقع شما هر روز امتحان داشتید و باید نقاط ضعف خود را برطرف میکردید. اما امتحان کتبی نداشتیم. آنجا اساتید احاطهی کاملی به دستیارانشان داشتند.
این شیوه را در ایران میتوان اجرا کرد؟
دکتر فرد: به نظرم هنوز نه. سیستم ما افراد را برای نمره تربیت میکند و هنوز فرهنگ اینکه «درس بخوانم تا مهارتهایم زیاد شود و به بیمارانم بهتر کمک کنم و باعث پیشرفت بشوم» وجود ندارد و شما ناگزیر باید به بهانهی نمره افراد را مجبور به مطالعه کنید. در آن سیستم، افراد تا هشت شب در بیمارستان بودند و هفتهای ۳۰ ساعت میخوابیدند. بعدها که در ایران استاد شدم خیلی تلاش کردم که دستیاران سر ساعت بیایند. حتی صبحها زودتر از بقیه میآمدم و چایی هم آماده میکردم؛ ولی این مسأله محقق نشد.
ارتباط دستیاران و اساتید به چه صورت بود؟
دکتر فرد: بسیار صمیمی و در عین حال در کار، جدی. رفت و آمد خانوادگی بین اساتید و دستیاران بود. مهمانی و دورهمیهای مرتب در ساعات غیرکاری برقرار و در مورد کار، برخورد جدی و منضبط بود.
چه شد به ایران برگشتید؟
دکتر فرد: پس از اتمام تحصیل، علیرغم درخواست برای کار به عنوان عضوهیأت علمی، به ایران برگشتم. زیرا میخواستم اینجا تغییر ایجاد کنم. ابتدا به دانشگاه تهران رفتم که گفتند نیازی به استاد نداریم. سپس با دکتر سیاسی آشنا شدم که استقبال زیادی از من کردند و از همانجا دوستی من با ایشان شروع شد. با ملحق شدن دوستان جدید، از جمله دکتر هما دارابی، دکتر تهرانی، دکتر رازانی، دکتر تقیزاده، دکتر بهفر و همینطور دکتر امینیان که روانپزشک کودک و نوجوان از آمریکا بود همکاریها گستردهتر شد. با ارتباط دکتر سیاسی و وزیر وقت، دکتر شیخالاسلامزاده، حدود سال ۱۳۵۵ ساختمانی نزدیک میدان ونک در اختیار گروه قرار گرفت و آموزش در تمام سطوح (دستیار، پزشک عمومی، پرستار، بهیار، خدمه) شروع شد. ظرف سه سال، ۳۶ رزیدنت تربیت کردیم و شرط ما این بود که هر کس از هر شهری میآید پس از اتمام دورهی تحصیل، دو برابر مدت تحصیل در شهر خودش خدمت کند. در آن زمان مدیر گروه من بودم. چندین مرکز درمانی در اختیار داشتیم و رزیدنتهای سال اول به امینآباد میرفتند.
گویا مخالفتهایی با شما وجود داشت؟
دکتر فرد: ابتدا مخالفتها زیاد بود. زیرا رقیب جدیدی بودیم و در فرهنگ ما بر خلاف غرب، رقیب داشتن مسألهی ناگواری است. امّا من مسایل را شخصی نمیکردم. فقط به هدف، که تربیت روانپزشکان جدید و کمک به کشور بود فکر میکردم.
پس از پیروزی انقلاب برای مدتی کار رها شد و پس از مدتی مجموعه تبدیل به انستیتو روانپزشکی شد که ابتدا زیر نظر وزارت بهداشت بود و بعدها به دانشگاه علوم پزشکی ایران منتقل شد.
منتقدین روانپزشکی میگویند علم روانپزشکی نتوانسته شیوع اختلالات را کاهش دهد. نظر شما در این مورد چیست؟
اصلاً اینگونه نیست. به نظرم این گفته نخست ناشی از عدم اطلاعات و آمار دقیق است. ریسکفاکتورهای اختلالات روانپزشکی نیز بسیار بیشتر از قبل است. برای مثال، با افزایش شیوع سیگار شیوع بیماریهای تنفسی نیز گسترش یافته. آیا این به دلیل نقص علم پزشکی و متخصصان ریه است؟
نظر شما در مورد افتتاح هزار تخت روانپزشکی در کشور چیست؟
تا ندانیم جزییات مسأله چیست اظهار نظر اشتباه است. زمانی در گذشته بزرگترین بیمارستانها، بیمارستانهای روانپزشکی بود. زیرا بیماران را در آنجا رها میکردند. امّا بعدها به این نتیجه رسیدند هرچه ارتباط بیماران با محیط بیشتر باشد بهبودی بهتر است. اگر هدف، ایجاد تختهای لازم برای بیمارانی است که نیازمند بستریاند، کار صحیح صورت گرفته و اگر بیش از نیاز باشد خیر.
نظرتان در مورد بستن بیمارستانهای تکتخصصی چیست؟
دکتر فرد: اگر در بیمارستان عمومی به صورتی عمل شود که بخش روانپزشکی اعم از بخش جنرال [عمومی]، اورژانس و بخش جدا برای بیماران آسیبرسان به همراه کلیهی مسایل مورد نیاز مثل اتاق و فضا برای کار درمانی، گفتار درمانی و گروه درمانی و … وجود داشته باشد دیگر نیازی به بیمارستان تکتخصصی نیست. اما صرفاً با اختصاص چند تخت [در بیمارستان عمومی] به روانپزشکی نمیشود نیاز بیماران را رفع کرد.
چگونه میتوان بیمارستانها را موظف به اجرای قانون اختصاص ده درصد از تختها به بخش روانپزشکی کرد؟
دکتر فرد: سالها قبل در بیمارستان عمومی بزرگی کار میکردم که تنها بیست تخت مختص روانپزشکی بود. من از همکارانم شروع کردم. هر روز با همکاران داخلی و جراحی صحبت میکردم و در راندهای آنها شرکت میکردم. به حدی ارتباط مؤثر بود که اگر من یک روز غایب بودم سراغ من و ادامه مباحث را میگرفتند. ما باید ابتدا نگرش همکارانمان را عوض کنیم. باید همکاریمان را با رشتههای دیگر بیشتر کنیم، زیرا مباحث ما همه جا هست.
بسیار سپاسگزاریم که امروز وقت خود را در اختیار ما گذاشتید و خاطرات و تجارب خود را بازگو کردید.