باورهای فرهنگی ما درباره بیماری‌­ها و مشکلات روان­پزشکی

اثری از «Bartolomé Esteban Murillo»

دکتر سامان توکلی، روانپزشک (۱۳۸۹/۱۰/۶)

[برگرفته از وبلاگ «ذهن و مغز»، منتشر شده در روزنامه شرق]

می­‌پرسد: «من و پدرش همه سعی‌­مان را کردیم که درست تربیتش کنیم، نمی‌­دانم چرا دچار این حالت­‌ها [مثلاً اختلال خلقی] شده است؟» یا «او که همیشه آدم سربه‌­راه و متینی بود، نمی‌­دانم چه­‌طور شد که یک دفعه این حالت‌­ها علایم [بیماری روان­پزشکی] را از خود نشان داد.» می­‌گوید: «در این ۴ سال برای حل مشکل­اتم همه کار کردم: به من گفتند حتماً کسی طلسمت کرده است و رمالی را به من معرفی کردند. پیش فالگیر رفتم تا ببینم آیا کسی با من بدی کرده و چیزخورم کرده یا نه، از او طلسم و نوشته گرفتم؛ انرژی‌­درمانی رفتم، در جلسات و کلاس‌های فرادرمانی شرکت کردم و … . اما هیچ‌کدام مشکل­اتم [مثلاً علایم اختلال روان­پریشی] را حل نکرد، تا این که بالاخره مجبور شدم بیایم پیش دکتر». می­‌گوید: «هزار بار به او گفته­‌ایم که این داروها و جلسات روان­‌درمانی به دردت نمی­‌خورد. خودت باید به خودت کمک کنی. ببین آدم‌­ها چه مشکلاتی دارند. آن وقت تو که تن سالم داری و تحصیل کرده‌­ای و کار مناسبی هم داری مدام غصه می­‌خوری و از خانه بیرون نمی­‌روی و … [علایم بیماری افسردگی]». می­‌گوید: «با داروهایی که دکتر روان­پزشک به من داده بود علایم وسواسم تحت کنترل بود. تا این که یک بار برای تپش قلبم رفتم پیش دکتر. وقتی فهمید داروی اعصاب مصرف می­‌کنم به من گفت این­ها را بریز دور. معتادت می‌­کنند… داروها را قطع کردم. حالا دوباره وسواسم شدید شده، سر کار مشکل پیدا کرده‌­ام و همسرم هم گفته که اگر وضعت همین طور باشد از تو جدا می‌­شوم.»

این­ها و جملاتی مانند این را هر روز از طرف مراجعان و خانواده‌ها‌ی‌­شان می‌­شنویم. هر جمله از اینها نشان­‌دهنده برداشت و تصوری است که گوینده از اختلالات و بیماری­‌های روان­پزشکی، علت ایجاد آن­ها و روش حل­‌شان دارد. شاید زمانی بود که درباره بیماری‌­های غیرروان­پزشکی هم تبیین­‌هایی غیرعلمی وجود داشت که الان در حد خرافه یا شوخی به نظرمان بیاید. پیش­رفت علم و دست پیدا کردن به روش­‌های تشخیصی و درمانی برای بیماری­‌های مختلف باعث شده که دیگر کمتر کسی چنین باورهایی را درباره علت پیدایش بیماری­‌ها داشته باشد، یا چنان روش‌هایی را برای مقابله با آن­ها در پیش بگیرد یا به کسی پیش­نهاد کند. مثلاً بسیار بعبد است که کسی بگوید فلانی چون تربیت درستی نداشت دچار دیابت شد، یا برای حل مشکل تیرویید باید پیش رمال برود و طلسمی را بشکند… . حالا دیگر افراد طبقات مختلف جامعه این بیماری‌ها را تا حد زیادی می‌شناسند و می­‌دانند که چاره آن­ها هم در مراجعه به متخصصان این حیطه‌ها است. اما درباره اختلالات و بیمار‌‌ی‌های روانپزشکی مثل وسواس و افسردگی و اضطراب و اختلالات خلقی و روان­پریشی­‌ها چه‌طور؟ آیا این اختلالات ماهیتی متفاوت از بیماری­‌های دیگر دارند؟ آیا آن­ها ناشی از اختلالی در عملکرد طبیعی مغز و بدن و فرایندهای زیستی انسان نیستند؟ آیا شناخت و مداوای آن­ها در چارچوبی غیر از چارچوب علمی پزشکی قرار دارد؟ یافته‌های علمی در این مورد چه می‌گویند و مردم (از افراد عادی جامعه گرفته تا گروه­‌های تحصیل­کرده و حتا متخصصان سایر رشته‌های پزشکی) چه می‌­اندیشند؟

واقعیت آن است که پیش­رفت‌های علمی در حیطه شناخت و درمان اختلالات روان­پزشکی، به‌ویژه در چندین دهه اخیر، بسیار چشمگیر بوده است. روش‌­های پژوهشی علمی، مطالعات کنترل‌شده با روش‌شناسی‌­های دقیق، و نیز روش‌­های تصویربرداری و ژنتیکی مدرن نشان می‌دهند که بیماری‌های روانی هم مانند سایر بیماری‌ها ناشی از اختلال در ساختار یا عملکرد طبیعی بخش‌هایی از بدن و مغز هستند و روش­‌های درمانی دارویی و غیردارویی مؤثر و کم‌­عارضه‌ای برای این اختلالات شناخته شده‌اند. مطالعات نشان می­‌دهند که روش‌های درمانی مناسب قادرند تغییراتی را که در فرایندهای مختلف مؤثر در ایجاد این اختلالات در کارند اصلاح یا کنترل کنند. اما پیچیدگی فراوان ساختار و عملکرد مغز از سویی، و طبیعت و شکل علایم‌شان (که علایم آن­ها نه فقط در جسم انسان، بلکه در تفکر، احساس و رفتار نیز خود را نشان می‌دهد) از سوی دیگر، باعث شده که بسیاری افراد اختلالات روانی را از نظر ماهوی متفاوت از بیماری‌های دیگر (مثلاً بیماری‌های قلب و عروق) بپندارند. به همین دلیل و نیز به دلیل کم­بود آگاهی بسیاری از افراد نسبت به این اختلالات، برداشت‌هایی نادرست یا غیردقیق درباره این اختلالات وجود دارد که باعث می­‌شود گاهی مرز اختلال‌های روان­پزشکی با مشکلات اخلاقی و … گم شود و گاهی نیز افراد برای درک این علایم به دنبال عواملی غیرواقعی و حتا خرافی بگردند و برای حل آن هم روش­‌هایی غیرعلمی و غیرمؤثر را در پیش بگیرند که اغلب با به تأخیر انداختن درمان مناسب مشکلات بیمار و خانواده‌­اش را از آن­چه هست بیش­تر هم می­‌کند. آن­چه در این­جا جلب توجه می­‌کند دوگانه‌انگاری مغز/ذهن و جسم/روان است که ریشه در اندیشه فلسفی دکارتی دارد. به قول یکی از صاحب­‌نظران سلامت روان، بعضی از افراد که گاهی خود تحصیلات پزشکی هم دارند، چنان مغز و بدن، و بیماری‌های روانی و سایر بیماری‌ها را جدا از هم تصور می‌کنند که آدم احساس می‌کند گردن را به رسمیت نمی‌شناسند. گویا تنها آن­چه پایین گردن است جزو حیطه پزشکی قرار دارد و آن­چه بالای گردن است غیرپزشکی است (مگر آن که علایم بدنی واضحی را باعث شود). چنان که گفته شد، این دوگانه‌انگاری ذهن/مغز ریشه در برخی اندیشه‌های فلسفی غرب دارد؛ و اتفاقاً از قدیم در جوامع شرقی، که دیدگاهی کلی­‌نگر به انسان دارند، نگرشی متفاوت با آن وجود داشته است. جالب است بدانیم که در تاریخ پزشکی، در زمانی که در اروپا بیماری‌های روانی به عنوان تسخیر جسم و روح توسط ارواح شریر شناخته می‌شدند و با روش‌هایی مانند جن‌گیری سعی در برطرف کردن آن­ها داشتند، در پزشکی ایرانی و اسلامی این­ها به عنوان بیماری شناخته می‌شدند و پزشکان مداوای‌شان می‌کردند. در اروپای قرون وسطا افراد دچار علایم اختلال روانی یا کسانی که تصور می‌شد این علایم را در دیگران ایجاد کرده‌اند، با عنوان جادو و جادوگری، تعقیب، محاکمه و مجازات می‌شدند، در حالی که در تاریخ پزشکی ایران و اسلام سراغ نداریم که طرد و تنبیه یا شیوه‌های تهاجمی و آزارنده در برخورد با این بیماران در پیش گرفته شده باشد. در متون کلاسیک و کهن پزشکی ایران، در نوشته‌های علی ابن طبری و رازی و ابوعلی سینا شرح‌هایی دقیق از علایم اختلالات روانی، و طبقه‌بندی و شیوه‌های تدبیر و مداوای آن­ها وجود دارد. در بسیاری از منابع تاریخ پزشکی و نوشته‌های غربیان، نخستین بخش‌های بیمارستانی روان­پزشکی را مربوط به این حیطه از جغرافیا و فرهنگ دانسته‌اند. بر اساس مدارک تاریخی در اواخر دوره ساسانیان در جندی‌شاپور، علاوه بر درمان سایر بیماری‌ها، بیماری‌های روانی هم درمان می‌شدند و دانش­جویان طب در این زمینه آموزش می‌دیدند. بر اساس برخی مدارک پیش از ابن سینا، در یزد بیمارستان روان­پزشکی وجود داشته است. همه این­ها نشان می‌دهد که نگرش علمی و فرهنگی ایران و اسلام چنان بوده که اختلالات روانی را مانند سایر بیماری‌ها در حیطه پزشکی می‌دیده‌اند و پزشکان آن­ها را مداوا می‌کرده‌اند و گاهی در بیمارستان‌ها درمان‌شان می‌کرده‌اند.

ابن سینا در کتاب قانون می‌گوید: «برخی از اطبا عقیده دارند که مالیخولیا [افسردگی امروزی] کار جنّیان است و ما که طب را یاد می‌گیریم اهمیت نمی‌دهیم که از جن است یا از جن نیست. ما می‌گوییم اگر مالیخولیا کار جن باشد یا نباشد، مزاج بیمار به سودایی می‌انجامد. پس سبب نزدیکش وجود ماده سودا است. بگذارید وجودآورنده سودا جن باشد یا غیرجن، به ما چه مربوط.» (نقل از تاریخچه تکوین روان­پزشکی نوین در ایران، نوشته استاد دکتر هاراطون داویدیان، انتشارات ارجمند، ۱۳۸۷). می‌بینیم که چه‌طور ابن سینا مرز بین رویکرد پزشکی به اختلال روانی را از رویکردهای دیگر جدا می‌کند و در تبیین سبب‌شناسی این اختلالات از اطلاعات پزشکی زمان خود استفاده می‌کند. با این ترتیب، باور به تسخیر و جن‌زدگی در بیماری‌های روانی، حتا اگر در بخش‌هایی از باورهای عامه جا داشته است، هیچ‌گاه در متون اساسی علمی و پزشکی ما وارد نشده است. در تاریخ پزشکی ما، اندیشمندان این سرزمین بر مبنای اصول علمی زمان خود، بیماری‌های روانی را ناشی از اختلال مزاج‌ها و تأثیر بیمار‌‌‌ی‌زایی آن­ها در مغز فرد می‌دانستند و با تبیینی پزشکی برای حل آن از روش‌های درمانی پزشکی استفاده می‌کردند.

اما اکنون وضعیت به چه شکلی است؟ یافته‌های علمی و آگاهی‌های ما نسبت به آن زمان بسیار بیش­تر شده است، ولی مردم ما درباره بیماری‌های روانی چه می‌دانند؟ پزشکان و متخصصان دیگر ما چه میزان از آگاهی و چه نوع نگرشی نسبت به این بیماری‌ها و درمان‌شان دارند؟ سیاست­گذاران سلامت در این مورد چه می‌اندیشند و چگونه عمل می‌کنند؟ آیا مردم، متخصصان و سیاست­گذاران آگاهی و نگرشی مناسب درباره بیماری‌های روانی، علت آن­ها و روش‌های مؤثر برای بهبودشان دارند؟ آیا این عوامل و عوامل مؤثر دیگر به گونه‌ای عمل می‌کند که افراد دچار بیماری‌ها و مشکلات روانی در جامعه ما، که بخشی عمده از جمعیت را تشکیل می‌دهند (یک نفر از هر چهار یا پنج نفر)، بتوانند از مسیری درست برای درمان بیماری‌شان اقدام کنند؟ یا برعکس، آنان را به سوی شیوه‌های نامؤثر و گاهی مضر سوق می‌دهند؟ این­ها سؤالاتی اساسی است که پیش روی سلامت روان جامعه ما است و ریشه در باورهای فرهنگی ما دارد.


Share

پاسخ دهید