قربانیان تبعات روانشناختی جنگ چه کسانی هستند؟

یادداشتی از روزنامه «شهروند»، ۱۳۹۳/۶/۳۱- دکتر امیر شعبانی

Van_Soest,_Four_Days_Battle
«جنگ چهار روزه»

جنگ، فاجعه‌­ای بشرساخته و بنابراین قابل پیشگیری است. بر مصیبت­‌باری، تخریب‌گری و خانمان براندازی آن اجماع است و اندیشمندان عالم همواره سیاستمداران را از درافتادن به چنین دامی برحذر می­‌دارند. با این همه، به تکرار روی می­‌دهد و اقدامات پیشگیرانه فرهیختگان به سرانجام نمی­‌رسد. آن­چه بر جامعه می­‌ماند تبعات ناگوار و بی‌شمار اقتصادی، اجتماعی، روانی و فرهنگی است و معضلات صعب­‌العلاج و پرسش­‌های بی­‌جواب در انتظار علاج و پاسخ تا سال­‌های سال مردم و دلسوزان‌شان را می‌آزارد.

افت شاخص­‌های اقتصادی خیلی زود در آمارهای پس از جنگ نمایان می­‌شود و پیش از آن نیز همه به سادگی آن را لمس می­‌کنند. اما تبعات روانی و اجتماعی جنگ ممکن است تا مدتها پس از بازسازی خرابی­‌ها و بهبود شاخص­‌های اقتصادی نیز دوام یابد و رد پایی تا نسل­‌های آینده به جا گذارد. این تبعات به هیچ عنوان محدود به افراد حاضر در جبهه نیست. مطالعات نشان داده که پس از جنگ، بروز و شیوع اختلالات روانپزشکی افزایش می­‌یابد و این افزایش بیشتر در زنان، کودکان، سالمندان و افراد دچار هرگونه ناتوانی دیده می­‌شود. شایع‌­ترین آنها افسردگی، اضطراب، سوءمصرف مواد، علایم جسمانیِ بدون توضیح مشخص و اختلال استرس پس از سانحه است. این آمار، تنها اختلالاتی با تعریف و ویژگی­‌های مشخص را در بر می­‌گیرد و در واقع باید دانست که نسبت قابل توجهی از آزار دیدگان جنگ را افرادی تشکیل می­‌دهند که هرچند دیگر عملکرد شغلی، خانوادگی یا اجتماعی پیشین را ندارند، به دلیل نداشتن علایم کامل یک اختلال روانپزشکی، در آمارِ آن وارد نمی­‌شوند.

جدا از بیماری­‌های آشکار روانپزشکی، در چنین شرایطی نگرش‌­ها و باورهایی ناکارآمد رواج می­‌یابد که در درازمدت شرایط سلامت روان بسیاری از آحاد جامعه را متأثر می‌سازد. احساس ناامنی، نگرانی از بروز دوباره جنگ، و ترجیح روزمرگی به برنامه­‌ریزی درازمدت از آن جمله است. برای آینده­‌نگری در جنبه­‌های مختلف زندگی، ضروری است که بدانیم جنگی در نخواهد گرفت. هرگونه تردید در این مقوله، تشویشی پیوسته را در پی دارد و به ویژه در جوانان و گروه­‌های آسیب‌­پذیر جامعه، سرخوردگی و کم‌انگیزگی به بار می‌­آورد و سلامت روان و حس خوشبختی را ذایل می­‌کند. در افرادی که مستقیماً و از نزدیک از جنگ آسیب ­دیده‌­اند حتی باورهایی پایه‌­ای­‌تر صدمه می‌بیند. به عنوان نمونه، عموماً کسی نگران ریزش سقف خانه‌­اش نیست و این که «ریزش سقف خانه امری بسیار بسیار بعید است» باوری مستحکم و قابل اتکاست. اما در فردی که در جریان جنگ شاهد تخریب خانه­‌اش بوده، باور مستحکم پیشین بی­‌پایه می­‌شود و دیگر سقف را چیزی غیرقابل ریزش تصور نمی­‌کند. چه دشوار خواهد بود زندگی زیر چنین سقف لرزانی! مفهوم سقف را در این نمونه می‌­توان به برخی از مفاهیم دیگر گستراند و بدین سان احساس بی­‌ثباتی عرصه­‌های گوناگون زندگی به ثبات می­‌رسد.

پس از موضوع اثرات روانی کلی جنگ بر جامعه، نگاهی به قربانیانِ به جا مانده از جنگ و خانواده یا مراقبان آنها ضروری است. جانبازان جنگ – چه آنها که دچار صدمات فیزیکی شده و چه آنها که جانباز اعصاب و روان خوانده می­‌شوند – در این بحث مورد توجه­‌اند. در واقع هرگونه صدمه فیزیکی جدی و محرومیت فرد از برخی از توانایی­‌های پیشین، با کاستن از کیفیت زندگی فرد، سلامت روان او را تهدید می­‌کند و در این شرایط، نیاز به حمایت خانوادگی، شغلی و اجتماعی فارغ از درخواست یا اعلان خود او، ضرورتی آشکار است. در واقع پدیده «از دست دادن»، چه اشاره­‌ای به از دست دادن یک عضو باشد و چه نشانه­‌ای از آنچه فرد می‌­توانسته و دیگر نمی‌­تواند، تشابهی با رویداد «سوگ» که «از دست دادن» عزیزی را یادآوری می­‌کند دارد. سوگ ممکن است تا سال­‌ها دوام یابد و صاحب خود را ناکام گذارد و «از دست دادن» کارایی و توانایی پس از آسیب دیدن در جنگ نیز گاه می­‌تواند با یک سوگواری یا خشم بی­‌انتها ملازم شود.

به شکلی بسیار جدی­‌تر، همین مشکلات و مصایبی دیگر گریبانگیر جانبازان اعصاب و روان است. آنهایی که باز هم چیزی «از دست داده­‌اند» ولی آن چیز برخلاف گم­‌گشته دسته قبل، دیدنی نیست و به لمس نمی­‌آید. آنها ممکن است همه اعضا و ارگان­‌های بدن‌شان به ظاهر در جای خود باشد و در آزمایشات به درستی عمل کند، اما ناتوان شده­‌اند؛ نمی­‌توانند کار کنند، معاشرتی درخور نشان دهند، و وظایف روزمره را به جا آورند. «توقع دیگران» برای دیدن توانمندی­‌های پیشین آنها و اجرای حداقل­‌های مورد انتظار، و «درک نشدن آنها» در ارتباط با زجر مستمری که متحمل‌اند و درد به ظاهر بی­‌منبعی که امانی بر جا نگذاشته، بار مضاعفی بر جان نحیف­‌شده­‌شان سوار می­‌کند. از سوی دیگر، برچسب­‌های اجتماعی که از روی ناآگاهی بر پیشانی جانبازان اعصاب و روان زده می­‌شود و از این طریق با به حاشیه­‌راندن­‌شان، یکی از مهم­‌ترین حقوق اجتماعی آنها را سلب می­‌کند، آزار دیگری بر آنهاست. مراد از برچسب اجتماعی تنها اطلاق واژه­‌های نامبارکی چون «موجی» و «دیوانه» و «مجنون» نیست؛ هنگامی که این جماعت را از جنسی متفاوت با خود و مردم می­‌دانیم و به تبع آن در قبال آنها به گونه‌­ای دیگر رفتار می­‌کنیم، با نگاهی دیگر می­‌نگریم، به شکلی متفاوت می­‌اندیشیم و به اشاره‌­ای نابهنجار نشان­‌شان می­‌دهیم، در حقیقت آن برچسب نامیمون را به کار گرفته­‌ایم و به یاری­‌اش دیواری عریض میان «ما» و «آنها» به پا کرده­‌ایم. به این ترتیب، فردی که بی­‌تردید لایق جایگاهی رفیع در جامعه و شنیدن نوای تحسین اجتماع است، علاوه بر تحمل علایم شدید افسردگی، اضطراب، درد، بی‌­قراری، خشم، بی­‌خوابی، کابوس و خاطرات وحشتناک جنگ و احیاناً ابتلا به تبعات آنها از قبیل سوء تغذیه، سوء مصرف مواد، بی‌کاری، مشکلات خانوادگی و بدهکاری، مجبور به تجربه «متفاوت بودن با مردم» هم می­‌شود و لذت هم­‌رنگ جماعت بودن را به خاطرات می­‌سپارد.

بخشی از مشکلات اجتماعی جانبازان اعصاب و روان را خانواده آنها نیز تحمل می­‌کند. آنها چه از نظر رویارویی با مشکلات رفتاری برخی از بیماران و چه از جنبه پیامدهای اجتماعی این رفتارها با دشواری­‌های بسیاری دست به گریبانند. دوره­‌های عود یا شدت اختلالی چون اختلال استرس پس از سانحه (PTSD) اغلب با رفتارهای خشونت­‌آمیز همراه است و این خشونت هرچند در هر بروز آن معمولاً با پشیمانی فرد و آرامش او به پایان می‌­رسد، ممکن است به صدمه دیدن جدی بیمار یا اطرافیانش منجر شود و وسایل گرانبهای خانه را نابود کند. بی­‌خوابی­‌ها و بی­‌قراری­‌های شدید فرد در این دوران، آرامش کل خانواده را مختل می­‌کند و به یک بحران می­‌انجامد. هنگامی که چنین وضعیتی گاه و بی­‌گاه و در طول سالیان متمادی بروز کند و یا وخیم­‌تر از آن، بدون وقفه­‌ای قابل توجه همواره وجود داشته باشد، نمی‌­توان انتظار داشت سایر افراد خانواده از سلامت روان مناسبی برخوردار باشند و بتوانند بدون حمایت قوی و مستمر اجتماعی از پس چنین دشواری­‌هایی برآیند. و البته بیش از سایر اعضای خانواده، کودکانی که در این محیط آسیب­‌زا رشد کرده­‌اند و دورانی پر از درگیری­‌های کلامی و فیزیکی، شکستن وسایل، تعارضات خانوادگی، بستری شدن مکرر پدر و مشکلات گسترده اقتصادی را پشت سر گذاشته­‌اند، نیازمند نظارت، پایش و حمایت مراکز حرفه­‌ای هستند.

جانبازان اعصاب و روان، خانواده و به­‌ویژه فرزندان آنها، سایر جانبازان، و در یک نگاه کلی، عموم مردم را باید قربانی تبعات روانشناختی جنگ­‌ها دانست. فاجعه­‌ای قابل پیشگیری که در صورت وقوع، جنبه­‌های گوناگون زندگی افراد را تا مدت‌ها متأثر می­‌کند و این اثر، قابل انتقال به نسل­‌های بعدی است.


Share