نشستی با دکتر محمد صنعتی: به بهانه دریافت جایزه خدمات فوق‌العاده شایان تقدیر به روان‌کاوی

سمیه عرب‌زاده، روان‌پزشک

بیمارستان روزبه، شهریور ۹۸

[منتشرشده  در خبرنامه انجمن علمی روان‌پزشکان ایران؛ شماره تابستان ۱۳۹۸]

استاد لازم می‌دانم تشکر کنم از زمانی که در اختیار ما قراردادید تا از خاطرات و تجربیات شما بشنویم. لطفاً در ابتدا از گذشته، کودکی و تحصیلاتتان برای ما بگویید.

من متولد ۱۳۲۴ هستم. تحصیلات ابتدایی و دبیرستان را در اصفهان گذراندم. سال ۴۲ وارد دانشکده پزشکی تهران شدم. سال ۴۹ پایان دوره پزشکی عمومی و آغاز دوران سربازی من بود و در زمان ما یک سالی هم آماده‌باش اضافه‌شده بود، درنتیجه یک‌سال دیرتر گذرنامه گرفتم و برای دوره تخصصی به انگلیس رفتم. این تاریخ‌های شناسنامه‌ای و تحصیلی من تا پیش از تخصص، اگر کمکی می‌کند!

اما تحصیلات تخصصی من در انگلیس بود، از ۱۹۷۵ میلادی. اولین کار رزیدنتی من در بیمارستان لانگ گرو (long Grove Hospital) بود؛ بیمارستانی در حومه لندن، در شهر اپسوم (Epsom) که پنج بیمارستان بزرگ روان‌پزشکی داشت، با ده هزار تخت! از همان بیمارستان‌های بزرگی که موردانتقاد جنبش ضد روان‌پزشکی و میشل فوکو در تاریخ جنون بود. البته نه به آن شکل اغراق‌آمیزی که آن‌ها تصویر می‌کردند. بعد از یک سال، به انستیتو روان‌پزشکی لندن رفتم. در آنجا با دکتر غلامرضا میرسپاسی و مرحوم دکتر لون داویدیان، هم‌دوره بودم. انستیتو برای دانشجویان خارجی طراحی شده بود. بیشتر به کلاس‌های نظری توجه داشت و کار بالینی در آن محدود بود. با توجه به علاقه‌ای که به کار بالینی داشتم و در ضمن، اجازه کار هم داشتم، برای ادامه دوران آموزش روان‌پزشکی، در دوره گردشی گروه بیمارستان‌های میدلسکس (Middlesex Hospital) پذیرفته شدم. بعد از آن دوره هم مدتی در بیمارستان‌های گروه St Georges لندن کارکردم. این‌ها هرکدام در آن زمان یک دانشکده پزشکی بودند.

اما آشنایی بیشتر من با روانکاوی و روان‌درمانی‌های سایکوآنالیتیک، از همان انستیتو روان‌پزشکی لندن شروع شد که با بیمارستان مودزلی (Maudsley Hospital) و بیمارستان رویال بتلم (Bethlem Royal Hospital) و بیمارستان کینگز کالج لندن یک گروه بیمارستان‌های آموزشی را تشکیل می‌دادند. یکی از بخش‌هایی که من انتخاب کردم، واحد سایکوآنالیتیک چارلز هود (Charles Hood Unit) در رویال بتلم بود. در آن زمان دکتر مایکل فلدمن، در آنجا رئیس بخش بود که در حال حاضر رئیس «ملانی کلاین تراست» است. در آن بخش بود که علاقه من به درمان‌های تحلیلی و روانکاوی بیشتر شد و پیگیری آموزش در این حیطه بعد از کار در آن‌ واحد بود و تا کنون ادامه پیدا کرده است. مدارک تخصصی پزشکی در انگلیس توسط رویال کالج‌ها داده می‌شود که برنامه‌های تخصصی، نظارت بر آن و امتحانات را برگزار می‌کنند که اگر قبول شوید، تازه هیأتی در آن کالج باید خصوصیت‌های شخصیتی، رفتاری و حرفه‌ای شما را طی دوره رزیدنتی تأیید کنند. آن‌وقت می‌شوید عضو رویال کالج روان‌پزشکان که معادل بورد تخصصی روان‌پزشکی است. من به علت علاقه به روانکاوی، چند سالی را به کار و دنبال کردن آموزش‌های روانکاوی و تحلیل گروهی (group analysis) صرف کردم و سپس در ۱۹۸۳ به عضویت کالج درآمدم. این هم گزارش دوره تخصصی روان‌پزشکی و کار تحلیلی.

دریافت جایزه «خدمات فوق‌العاده شایان تقدیر به روان‌کاوی» توسط شما در سال ۲۰۱۹ افتخاری برای روان‌پزشکی و روان‌درمانی ایران است. به نظر شما اهمیت ویژه این رویداد چیست؟

لابد اهمیتش برای آن‌ها که مرجع انتخاب‌کننده بودند با اهمیتش برای من و جامعه روان‌درمانی و روانکاوی ما، تفاوت دارد. برای من، اهمیتش در به رسمیت شناخته شدن جامعه روانکاوی در ایران بود که طی سه دهه گذشته و با عبور از موانع و مشکلات بسیار در کشور ما پا گرفته است؛ و دیده شدن تلاش‌های پیگیری که در این مدت، برای پیدایش روان‌پزشکی پویا و آموزش روان‌درمانی‌ها، در اینجا انجام شده، آن‌هم توسط انجمن بین‌المللی روانکاوی که معتبرترین جامعه روانکاوی در جهان و مهم‌ترین مرجع در این حوزه از دانش است که خود فروید مؤسس آن بوده است؛ آن‌هم درزمانی که ایران تحت شدیدترین تحریم‌ها و بیشترین محدودیت‌های روابط بین‌المللی فرهنگی و علمی است. این مهم‌ترین اهمیت ویژه این رویداد است. البته این‌که برای پیدایش و رشد و گسترش این جامعه روانکاوی و راه‌اندازی آموزش روان‌درمانی‌ها به‌ویژه روان‌درمانی‌های تحلیلی و ادغام آن در برنامه آموزشی روان‌پزشکی در حوزه آکادمیک ایران و سازمان‌دهی جامعه حرفه روان‌درمانی، سهم‌آوردی (contribution) داشته‌ام و شاید مهم‌ترین هدف حرفه‌ای من بوده که به بار نشسته، باید سبب خوشحالی من باشد. ولی این‌که بازخورد جامعه روان‌پزشکی، روانشناسی و جامعه کوچک روانکاوی و روان‌درمانی (psychoanalytic community) چیست و اهمیتش برای آن‌ها چه بوده، احتمالن آمیزه‌ای از اندیشه‌ها، ایستارها و احساس‌های متناقض است که بخشی از آن مربوط به سرشت خود روانکاوی است که نقاب‌بردار و تابوشکن بوده و از بدو تولدش در انتهای قرن ۱۹ تا کنون، احساس‌های متناقضی نسبت به آن وجود داشته و چالش‌برانگیز بوده است. ولی در جوامع پیشامدرنی مانند جامعه ما، علیرغم مقاومت‌ها و چالش‌های بسیار، طی سه دهه گذشته، اقبال مردم و همکاران جوان روان‌پزشک و روانشناس ما به روانکاوی و روان‌درمانی تحلیلی و در کل نگاه روانکاوانه در رشته‌های علوم انسانی، بسیار قابل‌توجه و کم‌سابقه بوده، به همین جهت هم چنین رشدی، از نگاه انجمن بین‌المللی روانکاوی، شگفت‌انگیز بوده است.

از سال ۱۹۸۵ که از انگلیس برگشتم، تلاش من این بود که نوعی از روان‌پزشکی داشته باشیم که به مفهوم «زیست‌شناختی- روان‌شناختی- جامعه‌شناختی» (Bio-psycho-Social) انسان و پدیده‌های آسیب‌شناختی ذهن او به معنی واقعی کلمه نزدیک شود. البته شما در سال‌های اخیر دوره تخصصی روان‌پزشکی را گذراندید و نمی‌توانید روان‌پزشکی آن زمان را به خاطر داشته باشید. از همان دهه ۶۰ شمسی هم «مکتب روزبه» همین نظریه را پذیرفته بود. ولی در کار بالینی، در آن زمان وجه غالب روان‌پزشکی، روان‌پزشکی بیولوژیک و محدود به تجویز دارو و ECT بود و به جنبه‌های دیگر نظریه، مانند عوامل روان‌شناختی، اجتماعی و فرهنگی نه در تشخیص توجه چندانی می‌شد و نه در درمان! بخش روانشناسی وجود داشت، ولی در برنامه رسمی آموزش تخصصی دستیاران روان‌پزشکی، سه ماه حضور در بخش روانشناسی برای آشنایی با روان‌سنجی، در نظر گرفته شده بود که شامل تست هوش و حداکثر تست MMPI و شاید تست رورشاخ می‌شد! فکر نکنید که به دستیاران روان‌پزشکی رفتاردرمانی آموزش داده می‌شد و یا در دهه هفتاد، درمان‌های شناختی-رفتاری! نه برنامه رسمی آموزش روان‌درمانی وجود داشت و نه روان‌پزشکی اجتماعی و یا جامعه‌نگر، نه کاردرمانگر روان وجود داشت و نه مددکار اجتماعی که برود به محل زندگی بیمار و به جنبه‌های اجتماعی وی رسیدگی کند. مددکار اجتماعی کارمندی بود که قبض رایگان صادر می‌کرد!

روان‌پزشکی باید به انسان در تمامیتش نگاه کند و علاوه بر وجه بیولوژیک به وجوه دیگر او، همچون زندگی اجتماعی و تأثیرات فرهنگی هم توجه داشته باشد. هدف من این بود که یک روان‌پزشکی پویا یا دینامیک به وجود آوریم که همراه با روان‌پزشکی بیولوژیک، فرد بیمار را در تمامیت زندگی انسانی‌اش، مورد توجه قرار دهد. آنچه امروزه، شما در مراکز آموزشی روان‌پزشکی می‌بینید، دستاورد تلاش‌های همکاران ما، در این سه دهه، برای پدید آوردن یک روان‌پزشکی جامع بوده، تلاش‌هایی که با دشواری‌ها و چالش‌های زیادی روبه‌رو بوده و به آنجا رسیده که در حال حاضر ما نه‌تنها نخستین روان‌پزشکی پویا، بلکه یک جامعه روانکاوی هم در ایران داریم و هم‌زمان، تلاش برای ایجاد روان‌پزشکی جامعه‌نگر، اعتیاد و اختلالات جنسی و روان‌تنی و غیره در همین راستا و با همین نگاه جامع به انسان صورت گرفته است.

این جایزه ازنظر من جایزه‌ای نبود که تنها برای من باشد بلکه جایزه‌ای برای تمام کسانی است که طی بیش از سه دهه تلاش کردند تا آموزش‌های روانکاوانه وارد سیستم آموزش روان‌پزشکی شود و یک تلاش دسته‌جمعی بود؛ بنابراین، این جایزه‌ای است برای همه تلاشگرانی که اندیشه روانکاوانه و روان‌پزشکی پویا را، علیرغم همه مخالفت‌ها و چالش‌های بسیار دشوار، در ایران گسترش داده‌اند.

در سال‌های ۱۳۶۴ و ۶۵ با همین اهداف، کار در بیمارستان روزبه را شروع کردم. البته همکاران دیگری هم بودند که به‌صورت محدود در مطب شخصی خود، جلسات آموزشی با نوعی نگاه روانکاوی داشتند، اما برنامه سیستماتیک آموزشی در این زمینه نبود یا ناکام مانده بود. ولی طی این سه دهه خوشبختانه تلاش‌ها به نتیجه رسید.

این جایزه نتیجه تلاش شما برای اعتلای روان‌کاوی ایران است. از گذشته و زمانی که روان‌درمانی را در ایران آغاز کردید و سختی‌ها و امیدهایی که در این مسیر داشتید می‌گویید؟

در سال ۶۴ بود، گمان می‌کنم که دکتر محیط رئیس انستیتو روان‌پزشکی تهران بود و انجمن روان‌پزشکان، پیش از انحلالش، یک کنگره با حضور رئیس WPA و پروفسور باش در شیراز برگزار کرده بود. من به‌عنوان روان‌پزشک مقیم لندن مقاله‌ای با عنوان «زمینه‌های فرهنگی روان‌پزشکی پویا» در آن، ارائه کردم. این مقاله بسیار مورد توجه همکاران قرار گرفت و این استقبالی که ارائه شد، یکی از عواملی بود که مرا ترغیب کرد که به ایران برگردم. این امید را در من به وجود آورد که پاگرفتن روان‌پزشکی پویا در ایران امکان‌پذیر است. این مقاله را بعدها من در مجله دانشکده پزشکی منتشر کردم؛ اما وقتی برگشتم، در بدو آمدن به ایران، دوستان نزدیک به من گفتند در این کشور، نمی‌توان با روان‌درمانی مطب را اداره کرد، مردم درمان گفتگویی را نمی‌پذیرند؛ و در بیمارستان‌ها هم که اندیشه‌های روانکاوانه نه‌تنها طرفدار نداشت بلکه هرکجا که مطرح‌شده بود مورد تمسخر همکاران قرارگرفته بود که البته، شاید هم تا حدی، به دلیل نوع ارائه بود یا به مسائل شخصیتی گوینده ارتباط داشت.

مخالفت‌ها و چالش‌ها چه بودند و منشأ آن‌ها کجا بود؟

مسئله عمیق‌تر از این‌هایی بود که اشاره کردم و مربوط به چند نفر هم نمی‌شد. در ایران بعد از انقلاب گروه‌های مختلفی وجود داشتند که به‌شدت مخالف روانکاوی و نظریه‌های مطرح در آن بودند. به یاد دارم در آن زمان حتی نام بردن از فروید نه‌تنها مطلوب نبود بلکه عواقبی داشت. دکتر هاراطون داویدیان که مدیر گروه روان‌پزشکی در بیمارستان روزبه بودند به من گفتند که در مورد مسائل روانکاوی صحبت نکنم و من گوش کردم. چون احساس کردم دکتر این توصیه را به من کردند که زیاد موردحمله قرار نگیرم و با سکوت در این موارد از خودم مراقبت کنم. نگاه گروهی از روان‌پزشکان هم مانند همین امروز، منتها شدیدتر و گسترده‌تر و عمیق‌تر؛ باورشان این بود که روانکاوی پایه و اساس علمی ندارد و روی اختلالات روانی هم قطعن بی‌اثر است و اصلن نمی‌تواند جایگاهی در درمان داشته باشد و این باوری مبتنی بر یقین بود. البته از نظر من این باور اسطوره‌ای، نتیجه جانب‌داری و تعصب علمی آن‌ها بود. ولی با قاطعیت می‌گفتند و به آن یقین داشتند! ولی جالب این‌که هنوز هم تعصب خودشان را به ما فرافکنی می‌کنند. چون ما نه با دارودرمانی مخالفتی داشتیم و نه با رفتاردرمانی و شناخت‌درمانی. البته به ‌افراط در الکتروشوک دادن انتقاد داشتیم ولی خود من، هم دارودرمانی می‌کردم و هم الکتروشوک در صورت لزوم می‌دادم و هم‌دوره رفتاردرمانی دیده بودم. ولی مخالفین اهداف حذفی داشتند و به فرافکنی‌های خود هم آگاه نبودند که هر جا می‌نشستند و در هر گفتار مربوط یا نامربوط ناسزایی هم به روانکاوی نثار می‌کردند. از دستیاران استادی در یکی از همین مراکز آموزشی در تهران شنیده بودم که در پایان هر ویزیت بخش، جزء آموزش بالینی لازم می‌دید بدوبیراهی هم در مورد من بگوید! به‌خصوص که در دهه ۶۰ شمسی که معادل دهه ۸۰ میلادی بود، انقلابی در روان‌پزشکی آمریکا هم اتفاق افتاده بود. روان‌پزشکی ایران، در نخستین دوره تحت تأثیر روان‌پزشکی فرانسه بود. بعد مکتب انگلیس غلبه پیدا کرد ولی بعد از انقلاب به‌شدت تحت تأثیر روان‌پزشکی آمریکا بود. روان‌پزشکی در آمریکا هم تا دهه ۶۰ و ۷۰ میلادی، به‌شدت تحت تأثیر روانکاوی بود و در دهه ۸۰ تغییر کرده بود و روانکاوی که در چاپ اول و دوم کتاب‌ مرجع وجود داشت در چاپ‌های بعد به حاشیه رانده ‌شده بود. این کتاب هنوز مهم‌ترین مرجع امتحان بورد است ولی تا همین چند سال پیش، فصولی که به روان‌درمانی‌ها و مسائل اجتماعی و فرهنگی مربوط می‌شد خوانده نمی‌شد، چون قرار نبود در بورد، سؤالات از این فصول باشد فکر کنم یک سؤال اعتیاد می‌دادند و گاهی یکی یا دو سؤال روانشناسی اگر درست خاطرم باشد.

به یاد دارم روان‌پزشک ایرانی جوانی در آن زمان، از آمریکا بریده‌ای از روزنامه واشنگتن‌پست را برای من فرستاده بود که متنی داشت با هدف انتقاد به روانکاوی و تخریب شهرت فروید، با عکسی از بزهکاری که یکی از خویشان فروید بود، با سوابق کارهای خلاف! می‌بینید شباهت‌های فرهنگ توده‌وار آمریکا با ایران خودمان را؟ این‌که یکی از خویشان فروید بزهکاری کرده بوده، دلیل قانع‌کننده و شاهدی عینی و علمی بود برای بطلان نظریه‌های روانکاوی و شیاد بودن خود فروید! البته در این دهه، جو روان‌پزشکی آمریکا نسبت به آن دوره کمی تغییر کرده، هنوز هم انستیتوهای روانکاوی در آمریکا فعال هستند و به‌ویژه در بخش خصوصی و برای آن‌ها که می‌توانند بدون کمک بیمه‌ها از عهده هزینه‌های پزشکی و جراحی برآیند، روانکاوی و روان‌درمانی تحلیلی بسیار معمول است. سوءتفاهم نشود. منظورم این نیست که نمی‌باید به روانکاوی و نظریه‌های آن انتقاد شود. به آن‌گونه حملات مخرب که نه منطقی بود و نه پایه و اساس علمی داشت انتقاد دارم. شیوه‌ای که در جامعه ما در گذشته و حال بسیار رایج بوده و یکی از مشکلات راه روانکاوی در ایران همین بود. بسیاری از مخالفان گذشته، موافقان امروزی هستند یا لااقل دیگر با آن قاطعیت مخالفت نمی‌کنند و می‌دانند که روان‌درمانی‌های تحلیلی چه فردی یا گروهی، چه زوج و خانواده و چه در اختلالات جنسی شیوه‌های مؤثری هستند و به‌ویژه برای اختلالات شخصیت شاید تا کنون مؤثرترین. شیوه‌های شناختی هم از موج سوم به بعد ناگزیر خود را به نظریه‌های تحلیلی نزدیک کرده و یا تکنیک‌های به هم‌آمیخته یا التقاطی در این موارد به‌کار می‌رود. اگر تعصب و جانب‌داری علمی وجود نداشته باشد و منصفانه و واقع‌بینانه برخورد شود، جایگاه روان‌درمانی‌های تحلیلی را نمی‌توان منکر شد. البته همه شیوه‌ها و رویکردها در روان‌پزشکی هم امتیازاتی دارند و هم محدودیت‌هایی. همه را می‌باید با نگاه نقادانه بررسی کرد. ولی روان‌پزشک در کار بالینی نمی‌باید نه بیمارش را از این ابزارهای تشخیصی درمانی محروم کند و نه امکانات تشخیصی درمانی را برای کار خود محدود سازد. لذت در روان‌پزشکی این است که برای تشخیص و درمان رویکردهای زیادی وجود دارد. در آن زمان برخوردهای آمیخته به تعصب سبب می‌شد که مثلاً استادی سر کلاس دانشگاه، به‌جای روانکاوی، بگوید روان گاوی! و دانشجویان برای خوش‌آیند استاد و یا از سر بی‌اطلاعی بخندند! به‌هرحال این نگاه مخرب و جانب‌دار و نفی‌کننده، در آن زمان، آن‌قدر غالب بود که در محیط روان‌پزشکی نمی‌شد مستقیم در مورد روانکاوی حرف زد. ناگزیر من هم در ابتدا، در تاریخچه بیماری‌ها به جنبه‌های روانکاوانه می‌پرداختم. تشخیص غالب و رایج، در بیمارستان در آن زمان پسیکوزها (اسکیزوفرنیا، پسیکوز مانیک دپرسیو، افسردگی پسیکوتیک و اختلالات پارانوئید) بود و گاهی صرع. تعداد بسیار زیادی از بیماران دو تا سه بار در هفته ECT می‌گرفتند. می‌توان درک کرد که تا چه حد استیگمای روان‌پزشکی مربوط به این محدودیت تشخیص‌ها به اختلالات پسیکوتیک بود. وقتی روان‌پزشکی محدود به پسیکوز شود، روان‌پزشکی، پزشکی جنون و روان‌پزشک، پزشک دیوانگان خواهد شد. درواقع به اختلالات نوروتیک و شخصیت و مشکلات رابطه‌ای و جنسی توجه چندانی نمی‌شد. از بستری کردن و درمان معتادان احتراز می‌کردند. پیش از انقلاب، از معتادان تهران در طبقات مرفه، یک پزشک عمومی مراقبت می‌کرد و اقدام به خودکشی دارویی نیز در بخش مسمومین لقمان‌الدوله در خیابان مخصوص، توسط یک پزشک عمومی دیگر رسیدگی می‌شد؛ و بین بخش مسمومین، با بخش‌های روان‌پزشکی رابطه‌ای نبود؛ بنابراین طیف اختلالاتی که به روان‌پزشکان مراجعه می‌کردند بسیار محدود بود. بیشتر بیماران غیرروان‌پریش، اگر به پزشکی مراجعه می‌کردند، پزشک عمومی بود و یا متخصصین رشته‌های دیگر؛ از همه بیشتر متخصصین مغز و اعصاب بودند که هنوز هم به‌طور سنتی بیشتر بیماران غیرپسیکوتیک را در مطب‌های خود درمان می‌کنند! از انقلاب تا اواسط دهه ۷۰ اعتیاد جرم و جنایت شمرده می‌شد و نیروی انتظامی به آن‌ها رسیدگی می‌کرد و اختلالات جنسی هم توسط اورولوژیست‌ها و متخصصین زنان درمان می‌شدند. البته تعداد روان‌پزشکان هم محدود بود. در اواسط دهه ۶۰ فکر می‌کنم بیش از ۱۳۰-۱۲۰ نفر نبودند و روانشناسان بالینی در سطح دکتری، شاید به تعداد انگشتان دست، شاید هم دکترای بالینی به معنی دقیق کلمه، محدودتر. بیشترشان مهاجرت کرده بودند؛ بنابراین نیروی انسانی متخصص هم کم بود. گروه دیگری از مخالفین روانکاوی، پس از انقلاب، گروهی از طیف چپ بود که روانکاوی را پدیده‌ای بورژوازی و متعلق به فرهنگ سرمایه‌داری می‌دانستند که فردمداری را رواج می‌دهد و به عوامل اجتماعی و اختلافات طبقاتی بی‌اعتناست؛ در دسترس طبقه مرفه و متمکن است که می‌توانند هزینه‌های درازمدت آن را بپردازند. این‌گونه برخورد هم نتیجه ایدئولوژیک شدن جامعه بود و گونه‌ای اسطوره‌اندیشی و اسطوره‌باوری که از خصوصیات یک فرهنگ پیشامدرن بود. به این معنا که درهرصورت جزمی بود و پرسش ناپذیر. تفکر انتقادی آن‌گونه که در فرهنگ مدرنیته تعریف‌شده، وجود نداشت.

گروه دیگری از طیف چپ که تحت تأثیر مکتب فرانکفورت بودند. با تفکرات جامعه‌شناختی مارکسیستی تلاش می‌کردند جامعه‌شناسی را با روانکاوی آشتی دهند و غالبن مخالفتی نداشتند. کتاب‌های اریک فروم و کارن هورنای که سوسیالیست بودند، ترجمه شده بود و طرفداران زیادی داشت.

گروه دیگر مخالفین، چپ‌های مذهبی بودند. به خصوص که در آن زمان اندیشه‌های دکتر شریعتی نفوذ زیادی داشت. همان‌طور که می‌دانید، دکتر شریعتی در کتاب زن و اسلام، به روانکاوی به‌عنوان مرکز اصلی فساد در سرمایه‌داری تأکید داشت؛ یکی از کتاب‌های بسیار تأثیرگذار بر پیروان وی در آن دوران؛ و البته گروه دیگری از انقلابیون در طیف راست که آموزه‌های آقای فلسفی را در مورد فروید، در خاطره داشتند، و گروه‌هایی که مانند برخی غربیان مفهوم عوامانه‌ای از سکس داشتند که در نظریه روانکاوی مطرح می‌شد؛ سوءتفاهمی که sex را معادل رابطه جنسی در مفهوم عوامانه آن می‌دانست. برای آن‌ها این واژه تابو بود و پیوسته به احساس گناه و شرم! درحالی‌که این مفهوم در روانکاوی معنای متفاوتی دارد. این اسطوره‌های منفی از روانکاوی طی سال‌ها، ساخته‌وپرداخته شده بود و از هر طرف مقاومت بسیار زیادی در برابر اندیشه‌های روانکاوانه وجود داشت و حملات مخرب بی‌امان!

تازه، در بین موافقان روانکاوی، آن‌ها که تحت تأثیر یونگ بودند و نظریه‌های وی را با تعابیر عرفانی تفسیر می‌کردند، همان‌گونه که اندیشه‌های هایدگر، با مفاهیم عرفان شرقی، تفسیر و تأویل می‌شد! این‌ها هم با جریان اصلی روانکاوی که دنباله راه فروید و کلاین و آنا فروید و نظریه رابطه با ابژه بود الفتی نداشتند. از همه این‌ها گذشته، طرفداران نظریه غرب‌زدگی آل‌احمد بودند که این اندیشه‌ها را مصداق تمام و کمال «غرب‌زدگی» می‌دانستند، مانند دیگر علوم انسانی نوین! فکر می‌کنم این‌همه مخالف کافی بود که هر مشتاقی را نومید کند و از حرکت بازدارد!

پس چه چیز سبب شد که فکر کنید، امکانی برای تحقق هدف شما وجود دارد؟

در بافتار جامعه ایران در دهۀ ۶۰ چیزی وجود داشت که من فکر نمی‌کردم جامعه ایران یک توده یک‌شکل است. احساس می‌کردم یک واگرایی اندیشگی وجود دارد که می‌شود روی بخش‌هایی از آن‌که نسبت به روانکاوی نگاه خصمانه ندارند، کارکرد و در قدم اول، سوءتفاهم‌ها را برطرف کرد. به یاد می‌آورم که ۴-۳ سال بعد وقتی اولین کنگره اختلالات جنسی به همت دکتر فریدون مهرابی در بیمارستان فیروزگر برگزار شد، مقاله‌ای که ارائه کردم مربوط به همین سوءتفاهم‌ها، در مورد نظریه‌های روانکاوی بود. فقط در آن کنگره نبود که به سوءتفاهم‌ها پرداختم؛ اصولاً فکر می‌کردم بجای آن‌که بخواهم روان‌پزشکان مخالف را قانع کنم، بهتر است اندیشه روانکاوی را به فرهنگ همگانی ببرم، گونه‌ای فرهنگ‌سازی، مثلاً اسطوره‌زدائی از بیمار روان‌پزشکی، با تحلیل فرآورده‌های فرهنگی، … .

چه‌طور؟

شاید طی قرن‌ها، مردم ما دو تصویر متضاد از جنون داشتند. یکی تصویری عرفانی و متعالی بود که در شعر عرفا ارائه شده بود که در آن جنون، دیوانگی، ناهشیاری و مستی و از خود بی‌خود شدن همواره ستایش ‌شده بود که مفاهیمی انتزاعی، استعاری و نمادین بودند، در رابطه انسان و خدا. ولی تصویر دیگری که مردم از جنون دارند، تصویری زمینی و مربوط به زندگی روزمره واقعی است. این جنون مفهومی منفی دارد و برای عموم به رفتارهای پسیکوتیک یا روان‌پریشی‌ها، اطلاق می‌شد. زمانی که رابطه فرد با واقعیت گسسته است. روان‌پزشکی مدرن تلاش داشته برای کاهش انگ بیماری روانی، واژه جنون و دیوانگی را به‌کار نبرد، گرچه هنوز هم برخی مؤلفین به‌کار می‌برند. در اوایل روان‌پزشکی در ایران، «انجمن حمایت از دیوانگان» داشتیم. به همین جهت گفتم محدود کردن روان‌پزشکی به اختلالات پسیکوتیک، باعث انگ بیشتر بیماری‌های روانی و احتراز مردم از مراجعه به روان‌پزشک می‌شود. تلاش‌ من این بود که این باور تغییر کند. کار بالینی روان‌پزشکی باید به طبقه‌بندی واقعی نزدیک می‌شد. روان‌درمانگر تحلیلی و روانکاو در آن زمان و در غرب، به بیماران نوروتیک و اختلال شخصیت و مشکلات جنسی و رابطه‌ای می‌پرداخت که انگ جنون نداشتند. جالب این‌که علیرغم باور آن دوستان که مردم «درمان گفتگویی» را در ایران نمی‌پذیرفتند، ۶-۵ ماه پس از شروع کار من در مطب خصوصی که تابلو هم نداشت، وقت‌های من پرشده بود!

رویداد دیگری که بسیار مهم بود، این بود که در سال ۶۵ از طرف مجله مفید که بخش نقد ادبی آن، تحت نظر هوشنگ گلشیری بود و سردبیری آن با آقای جویانی، از من خواستند که تحلیل روانکاوانه بر چند قصه‌ بنویسم و من موافقت کردم. خانم دکتر آذر نفیسی که استاد ادبیات دانشگاه علامه بود نقد ادبی قصه را می‌نوشت و من تحلیل روانکاوانه آن را. شاید نخستین همکاری بین‌رشته‌ای در این حوزه در ایران بود. تلاش من این بود که بخش تحصیل‌کرده جامعه که به ادبیات و هنر و نوشته‌های خردورزان معتبر و نام‌آشنا علاقه داشتند با گونه متفاوتی از اندیشه‌ها و تحلیل‌های روانکاوی آشنا شوند و روانکاوی را از طریق ادبیات و هنر به همگان بشناسانم. تحلیل‌هایی بر سه قطره خون هدایت، ملکوت بهرام صادقی و قصه‌های صادق چوبک نوشتم. البته یک سال پیش از آن، سال ۶۳ شاید، تحلیل‌هایی بر چهار فیلم سهراب شهید ثالث نوشتم که در لندن دیده بودم و مرحوم جمشید ارجمند آن را در مجله «رودکی» منتشر کرده بود، یعنی این کار را از زمانی که در لندن مقیم بودم، شروع کرده بودم.

ولی با آن تحلیل‌های سه‌گانه در مجله مفید بود که اقبال غیرمنتظره‌ای از سوی روشنفکران و هنرمندان مدرن در ایران دیدیم؛ که بسیار تأثیر داشت و هم انگیزه مرا دوچندان کرد که امیدی هست و هم انگیزه و اشتیاق در چند مجله روشنفکری آن زمان به وجود آورد که پیگیر این‌گونه تحلیل‌ها شوند؛ مجله آدینه، دنیای سخن و جامعه سالم که به‌تازگی در زمان وزارت آقای خاتمی در ارشاد مجوز انتشار گرفته بودند. از همان ابتدا فکر می‌کردم برای این‌که بتوانیم روان‌پزشکی پویا در ایران داشته باشیم و از نظریه‌های روانکاوی اسطوره‌زدائی کنیم، بهتر است انرژی خود را برای مقابله با مقاومت‌های زیادی که در جامعه کوچک روان‌پزشکی بود، صرف نکنم و تلاش کنم مردم را با سازوکارهای ذهنی انسان و پیچیدگی‌ها و کشمکش‌های روانی‌شان آشنا کنم. درواقع به آموزش همگانی بپردازم تا به مقابله با خواص! تا سال ۶۸ برنامه‌هایی رادیویی-تلویزیونی داشتم که اقبال قابل‌توجهی به آن‌ها وجود داشت. آن‌ها را با عنوان تحلیل روان‌شناختی ارائه می‌کردم تا تحلیل روانکاوی که ممکن بود مشکل ایجاد کند. در چند دقیقه مردم را با اختلالات نوروتیک آشنا می‌کردم و البته با توصیه به مراجعه به روان‌پزشک و روان‌درمانگر.

ولی کتاب‌های شما در دهه ۸۰ منتشر شدند!

بله کتاب اول من در ۱۳۷۹ بود، مجموعه مقالاتی که از سال ۶۴ منتشر شده بود. «تحلیل‌های روان‌شناختی در هنر و ادبیات» که چاپ هشتم آن امسال بود. البته مقالات «وابستگی و استقلال» که همان زمان در مجله «جامعه سالم» با سردبیری فیروز گوران (که چند ماه قبل فوت کرد) چاپ ‌شد، در این مجموعه نیامد. بعد هم «صادق هدایت و هراس از مرگ» بود که دو جلد است و جلد دوم هنوز همان‌طور مانده برای انتشار! و «زمان و نامیرائی در سینمای تارکفسکی» که همه بیشتر در راستای «نظریه رابطه با ابژه» در فرهنگ ایران نوشته‌ شده.

ولی گویا شما با همه محدودیت‌ها آموزش مفاهیم بنیادی روان‌درمانی تحلیلی را در سال ۶۶-۶۵ در انستیتو روان‌پزشکی تهران شروع کردید. این‌طور نبود؟

جو انستیتو متفاوت بود. اولاً دکتر ایرج سیاسی و همکارانش پیش از انقلاب کلنگ گونه‌ای روان‌پزشکی پویا را زده بودند ولی سقط شده بود. دکتر محیط که رئیس وقت بود در انستیتو، ذهن بازتری داشت و من قرار بود در انستیتو مشغول شوم، ولی به روزبه رفتم. دکتر محیط از من دعوت کرد که برای دستیاران روان‌پزشکی انستیتو ۱۳ جلسه درس مفاهیم بنیادی و تکنیکی در روان‌درمانی تحلیلی را برگزار کنم که همین کار را کردم و او حمایت کرد. در روزبه جو بسته‌تر بود به دلایلی که باید در فرصت دیگری به آن بپردازم.

در روزبه با این‎‌که مدیر گروه و رئیس بیمارستان بودم در ۳-۲ سال آخر جنگ، جو دیگری بود. ابتدا تلاش کردم برای دانشجویان پزشکی بیشتر به اختلالات نوروتیک و جنسی و شخصیت بپردازم که یک پزشک عمومی بیشتر با آن برخورد دارد. برای آن‌ها جذاب‌تر و ملموس‌تر بود تا اختلالات پسیکوتیک. با این‌ها بیشتر ارتباط برقرار می‌کردند. به زمینه‌های اجتماعی فرهنگی اختلالات روانی هم کمی پرداخته می‌شد و نه‌فقط به عوامل بیوشیمیایی و ژنتیکی؛ بنابراین هم‌زمان با فعالیت در رسانه‌ها، آموزش این اندیشه‌ها را علیرغم مخالفت‌ها و چالش‌های جدی انجام می‌دادم؛ اما با پرداخت هزینه‌های گزاف، به خاطر حرکت برخلاف جریان آب!

آغاز کار گروه‌درمانی در ایران چگونه بود و چه زمانی گروه‌درمانی تک جنسیتی را آغاز کردید؟

اما سرگذشت گروه‌درمانی تک‌جنسی(!) آن‌هم در همان بحران‌های سال ۶۶-۶۵ شروع شد. من توصیه دکتر داویدیان را پذیرفته بودم و خودم هم با توجه به جو ایدئولوژیک بسته آن زمان، خطرات را احساس می‌کردم و با احتیاط و محافظه‌کاری به‌زعم خودم قدم برمی‌داشتم. بعضی از همکاران، به روانکاوی به‌عنوان رویکردی فاسد نگاه می‌کردند. قانع کردن آن‌ها دشوار بود. وقتی انسان‌ها اسطوره‌اندیش می‌شوند، برقراری دیالوگ خردورزانه اگر ناممکن نباشد، بسیار محدود است. من خطر را پذیرفته بودم، اما برای کم‌هزینه‌تر شدن، چند رزیدنت علاقه‌مند و با برداشت خودم قابل‌اعتماد را، انتخاب کرده بودم که پنج‌شنبه‌ها به آپارتمانم که مطب من هم بود می‌آمدند که تقریباً، پنهانی به آن‌ها آموزش و سوپرویژن می‌دادم. گرچه بین آن‌ها خبرچین هم بود! برخی از آن‌ها، از روان‌پزشکان به‌نام ایران هستند و یکی از آن‌ها عاقبت‌به‌خیر شد و استاد جانز هاپکینز است و جزو نویسندگان کاپلان. این تدریس پنهانی، برملا شد و یکی از همکاران بانفوذ شایع کرد که این چه درسی است که باید پنهانی باشد و عواقبش که بگذریم…! کلاس‌ها را از خانه به مطب آوردم و وسیع‌تر شد و همگانی و من از اساتید مختلفی دعوت می‌کردم که در این کلاس‌ها سخنرانی کنند.

از همان اواخر ۶۵، ازآن‌جاکه علاقه زیادی به گروه‌درمانی داشتم، فکر ‌کردم که روان‌درمانی فردی که موفق بوده و از آن استقبال شد، چرا گروه‌درمانی را راه‌اندازی نکنیم؟ البته آن زمان دست‌تنها هم بودم ولی مشکل من این نبود. از همان ابتدا قرارم این بود که منتظر شرایط ایده‌آل و استاندارد نمانم، چون در آن صورت هیچ کاری پیش نمی‌رفت. باور داشتم که با آنچه داریم، همان حداقل‌ها، استفاده بهینه کنیم. پراگماتیست بودم. ولی مشکلی که برای تحلیل گروهی وجود داشت، شرایط رشد فرهنگی بود. گفتم که جامعه، در ظاهر به نظر توده‌ای یک‌شکل بود، گرچه در لایه زیرین، ازنظر ایدئولوژیک واگرا و متنوع بود. ولی نه‌تنها در برابر اصول مدرنیته مقاومت داشت، بلکه به نظر نمی‌رسید که به رشدی رسیده باشد که امانوئل کانت می‌گفت از دوره صغارت عبور کرده و به بلوغ رسیده. ولی جامعه‌ای وابسته بود و در جستجوی اسطوره و مرادی آرمانی که به‌جای او بیندیشد و تصمیم بگیرد. هنوز سوژه مدرن چندان وجود نداشت. «من» رشدنیافته بود. فردیتی وجود نداشت که بتواند روابط گروهی را شکل دهد. زندگی توده‌وار بود و غریزی و خشم‌آلود(!) که مدرنیته را غرب‌زدگی می‌دانست و در جست‌وجوی هویت یگانه شرقی بود. درحالی‌که مدرنیته هم مانند علوم نوین متعلق به همه جهان است. مرحله‌ای از رشد تمدن انسانی است. به هر حال کمبود سوژه مدرن، در ابتدا مشکلی بود و به نظر می‌رسید آسیب‌شناسی‌ها به‌طور غالب، پیشا-اُدیپی بودند. بااین‌حال و با در نظر گرفتن معضلاتش تصمیم گرفتم برای تجربه هم که شده شروع کنم. با در نظر گرفتن پیشا-اُدیپی بودن ساختارها، کمی رشد ایگو، غریزی بودن غالب رفتارها و مهم‌تر این‌که «جدائی جنسی» جامعه طی قرون متمادی مشکلاتی برای گروه‌های مختلط ممکن بود به وجود آورد که برای توضیح دلایلش فرصت دیگری می‌خواهد؛ بنابراین برای راه‌اندازی این گروه‌ها فکر کردم که گروه تک‌جنسیتی شاید مناسب‌تر باشد. آن زمان در اروپا گروه‌های تک‌جنسی به‌عنوان گروه‌درمانی چندان مطرح نبود و گروه‌های «آگاهی‌دهنده» (conscious raising) و سیاسی بودند، مثل گروه فمینیست‌ها یا هم‌جنس‌خواهان یا در مواردی که به‌ناچار همه یک جنس بودند مثل گروه مبتلایان به افسردگی بعد از زایمان. به‌جز این‌ها در انگلیس من گروه تک‌جنسی ندیده بودم. بعدها دیدم در آمریکا تجربه‌هایی برای تشکیل این گروه‌ها وجود داشته است.

برای شروع، افرادی را که تحت درمان فردی بودند به گروه آوردم. دو گروه زنان و مردان راه افتاد که کارکرد خوبی داشت. تاکنون این گروه‌ها ادامه دارند. گروه‌های تک‌جنسی که برای این جامعه و فرهنگ طراحی‌شده بود، مورد استقبال قرار گرفت به صورتی که در یک بازه زمانی بیش از ۲۰ گروه در هفته توسط من و درمانگرانی که آموزش داده بودم اداره می‌شد. برخلاف پیش‌داوری‌ها که مردم در جامعه ما سوپرایگوی سختگیری دارند و امیالشان سرکوب و واپس‌زده می‌شود که اگر هم در خودآگاهشان باشد، جرأت نمی‌کنند آن‌ها را بیان کنند؛ این‌طور نبود. تجربه نشان داد که اعضا می‌توانند حتی در جمع تداعی کنند و از اندیشه و احساس خودشان حرف بزنند. فکر می‌کنم گروه‌درمانی شیوه‌ای درمانی است که تأثیری سریع‌تر دارد، مقرون‌به‌صرفه است و گروه وسیع‌تری را می‌تواند پوشش دهد. گروه‌درمانی، یکی از شیوه‌های درمان آنالیتیک است؛ در واقع تحلیلی گروهی (group analysis) است و تجربیات زیادی وجود دارد که متأسفانه فرصت نکرده‌ام این تجربه‌ها را بنویسم؛ اما تعدادی از همکاران تحقیقاتی کرده‌اند و پایان‌نامه‌هایی نوشته‌شده و امیدوارم روزی بتوانیم این تجربیات ایرانی را مکتوب کنیم.

آموزش روان‌درمانی برای روان‌پزشکان پیش از انقلاب چگونه بود؟ پس از انقلاب چه تغییراتی در آموزش روان‌درمانی تحلیلی ایجاد شد و پیدایش روان‌پزشکی پویا چگونه رخ داد؟

در کنگره اول روانکاوی در ۱۳۹۳ مقاله‌ای ارائه و کمی به این تاریخچه اشاره کردم. اولین متنی که به آن برخوردم که به فروید اشاره داشت و به طنز، در «وغ‌وغ صاحاب» صادق هدایت بود در سال ۱۳۱۳٫ احتمالاً اندیشه‌های روانکاوی قبل از این تاریخ وارد ایران شده بوده. ولی اولین ترجمه‌ای که پیدا کردم به ۱۳۲۴ بازمی‌گشت که مترجمی به اسم نوایی رساله‌ای از فروید را ترجمه کرده بود.

روانکاوی که به ایران برمی‌گردد دکتر محمود صناعی بود که در Tavistock آموزش‌دیده بوده و نقش مهمی در حوزه آکادمیک ایران داشت. گفته شده سمینارهایی برای رزیدنت‌های روان‌پزشکی برگزار کرده که احتمالاً غیررسمی بوده و کوتاه ولی به روان‌پزشکی قدیمی برنخوردم که خاطره‌ای از این سمینارها داشته باشد. از صناعی، نوشته‌های بسیار کمی در مورد روانکاوی به‌جا مانده‌ و هم به نظر می‌رسد که تلاش بسیار محدودی برای آموزش روانکاوی در ایران داشته است. بیشتر به ترجمه متون در فلسفه سیاسی علاقه داشت و گسترش آموزش روانشناسی عمومی. شاید به این دلیل که احساس می‌کرده برای آموزش روانکاوی به تعداد بیشتری روانکاو در ایران نیاز هست؛ شاید دنبال یک الگوی ایده‌آل بوده. به‌هرحال این آموزش‌ها به‌صورت مدون وجود نداشته و بعدها روانشناسی بالینی توسط دکتر سعید شاملو در بیمارستان روزبه راه‌اندازی می‌شود. مهم‌ترین دستاورد او نامگذاری «عقده رستم» است در مقاله‌ای با عنوان «فردوسی، استاد تراژدی» در ۱۳۴۶٫ دو سال قبل از انقلاب دکتر ایرج سیاسی و روان‌پزشکانی که در انستیتو روان‌پزشکی تهران فعال بودند به‌صورت غیررسمی کلاس‌هایی در رابطه با اندیشه‌های تحلیلی داشتند. در دانشگاه اصفهان هم دکتر بختیار، روانکاوی یونگی و در دانشگاه شیراز دکتر اوردوبادی آموزش تحلیلی داشتند ولی آموزش مدون و سیستماتیک به روان‌پزشکان و روانشناسان داده نمی‌شد. دکتر صاحب‌الزمانی هم در دهه ۵۰-۴۰ از طریق رادیو به مفاهیم روانکاوی می‌پرداخت. او در کتاب‌هایش به‌ویژه «خط سوم» که بسیار تجدید چاپ‌شده تلاش دارد روان‌کاوی را به عرفان پیوند دهد. دکتر جواد نوربخش هم که شیخ‌الشیوخ سلسله نعمت‌الهی بود، پیش از انقلاب، مدیر گروه روان‌پزشکی و رئیس انجمن روان‌پزشکی بود و مقاله‌ای با عنوان «روانکاوی و عرفان» دارد. به هر حال، قبل از انقلاب آموزش روانکاوی و روان‌درمانی تحلیلی به‌صورت رسمی و مدون وجود نداشت. برنامه مدون آموزش روان‌پزشکی همان بود که در دهه ۸۰ تجدیدنظر و آموزش روان‌درمانی‌ها به آن افزوده شد؛ و از سال ۱۳۸۸ اجرائی شد که در آن رزیدنت‌های روان‌پزشکی باید ۹ ماه آموزش روان‌پزشکی می‌دیدند. قبل از آن ۳ ماه به بخش روان‌شناختی می‌رفتند و آموزش روان‌سنجی می‌دیدند.

تلاش این بود که این برنامه بازبینی شود و تغییر کند. بالاخره در دهه ۷۰ در روزبه اتاقی برای آموزش روان‌درمانی به من دادند. همین اتاقی که الآن حسابداری بیمارستان هست و جلسات از مطب به روزبه آمد. در این اتاق به رزیدنت‌های علاقه‌مند آموزش و سوپرویژن می‌دادم. در دهه ۷۰ دکتر رفعتیان و دکتر سهامی هم آمده بودند. در سال ۱۳۷۷ من با دکتر قاسم‌زاده صحبت کردم و توافق کردیم که گروه را قانع کنیم که رزیدنت‌ها به‌جای ۳ ماه روان‌سنجی، ۹ ماه آموزش روان‌درمانی ببینند که توسط گروه تصویب شد؛ اما به‌صورت رسمی در آموزش دستیاری وجود نداشت. فقط در بیمارستان روزبه بود که نیمی CBT و نیمی روان‌درمانی تحلیلی یاد می‌گرفتند.

در ۱۳۸۲ وزارت بهداشت و درمان تصمیم گرفت که همه کوریکولوم‌های رزیدنتی را بازبینی کند و کمیته‌ای تشکیل شد که دکتر میرسپاسی دبیر آن بود و در این کمیته من هم بودم. دکتر توکلی در آن زمان دورۀ طرح را در معاونت آموزشی وزارت بهداشت می‌گذراند که خیلی کمک کرد. زمانی که بحث روان‌درمانی ۹ ماه در آموزش روان‌پزشکی مطرح شد، برنامه‌های آموزشی درجاهای مختلف دنیا را ارائه کردیم که ۱۲ ماه آموزش روان‌درمانی داشتند. مخالفین سرسختی داشت که اگر حمایت دکتر یاسمی، دکتر میرسپاسی و دکتر ضرغامی نبود احتمالاً موفق نمی‌شدیم.

بالاخره تصویب شد که ۹ ماه رزیدنت‌ها آموزش ببینند. این برنامه‌ی‌ ۹ ماه پیوسته تصویب شده بود اما متأسفانه بعد تغییراتی کرد و به سال ۳ منتقل شد و در ۳ قسمت گسسته که مشکلات اجرائی داشت. افرادی تصمیم می‌گرفتند که با روان‌درمانی‌ها آشنایی نداشتند. از ۱۳۸۸ تا کنون ده سال است که این برنامه اجرایی شده است. مقاومت‌ها سبب شده بود که تا چند سال در امتحانات ارتقا و بورد به روان‌درمانی‌ها توجهی نمی‌شد. اخیراً یکی دو نفر در بورد هستند. هنوز هم بسیاری از دانشگاه‌ها مدرس این حوزه‌ها را ندارند. به این جهت قدم بعدی را خانم دکتر معین برداشتند و پیشنهاد فلوشیپ روان‌درمانی را دادند که متأسفانه رد شد و بعد از چند سال با ادغام CBT و روان‌درمانی‌های دیگر، دو بار دیگر پیشنهاد داده شد که متأسفانه بار دیگر به دلایل غرایض شخصی، جلوی تصویب آن گرفته شد ولی بار آخر، بالاخره در زمانی که تحولاتی در وزارتخانه اتفاق افتاده بود، تصویب شد و از سال ۹۳ فلوشیپ در بیمارستان روزبه راه‌اندازی شد که دکتر معین مدیریت آن را بر عهده داشتند و هم‌زمان نخستین کنگره روانکاوی و روان‌درمانی پویا با استقبال زیاد در ۱۳۹۳ برگزار شد. بعد از دو سال دانشگاه ایران هم تقاضای فلوشیپ داد که من و دکتر معین برای بازدید مأمور شدیم و موافقت کردیم. در حال حاضر دو مرکز برای تربیت مدرس روان‌درمانی وجود دارد. ببینید، گام‌به‌گام روان‌درمانی پویا وارد روان‌پزشکی شد.

گام بعدی راه‌اندازی انجمن روان‌درمانی بود که از هیأت مؤسس دعوت کردیم که آن انجمن راه‌اندازی شود. برنامه آموزشی فلوشیپ مورد توجه بین‌المللی قرار گرفت و در مقاله پروفسور آلفونسو، به‌عنوان الگویی کارآمد برای آموزش روان‌درمانی معرفی‌شده است. هم شیوه‌ای که برای آموزش اندیشه‌های روانکاوی به جامعه و هم تلاشی که برای بردن آموزش روان‌درمانی‌ها به حوزه آکادمیک و اقبال عمومی به آن از کنگره اول تا سوم که همین امسال با موفقیت زیاد برگزار شد، هم برای اساتیدی که از اروپا و آمریکا در این کنگره‌ها شرکت کرده بودند، باعث شگفتی بود و هم در کنگره لندن و مراسم اهدای جایزه تحت تأثیر قرارگرفته بودند که حتی در زمانی که موانع مختلف اجتماعی-فرهنگی وجود دارد باز این اندیشه‌ها بتواند جای خود را باز کند و طرفداران زیادی داشته باشد.

گروهی از روان‌پزشکان با نگرانی به اضافه شدن دوره‌های آموزش روان‌درمانی تحلیلی به کوریکولوم آموزش روان‌پزشکی نگاه می‌کنند و آن را بر ضد دید بیولوژیک به روان‌پزشکی می‌بینند. نظر شما در این مورد چیست؟

همه ترس‌ها و نگرانی‌ها را واهی می‌بینم. از همان ابتدا و از بدو تولد روانکاوی، غالب روان‌پزشکان اندیشه‌های روانکاوی را ضد روان‌پزشکی می‌دانستند. شاید تا دهه ۷۰ میلادی این دو رویکرد باهم مقابله داشتند ولی ازآن‌پس روان‌پزشکی پویا مخالفتی با دارودرمانی و ECT نداشته و هر دو می‌توانند مکمل هم باشد. وقتی دارو نمی‌تواند روی اختلالات شخصیت تأثیر بگذارد، بنابراین روان‌پزشکان به محور دو توجه ندارند. روان‌درمانی تحلیلی لااقل می‌تواند به مراجعین با اختلالات شخصیت و مشکلات رابطه‌ای و اختلالات نوروتیک کمک کند. البته واژه نوروسیس سال‌هاست از طبقه‌بندی‌های رایج حذف ‌شده ولی همه آن اختلالات برخی با نام جدید یا قدیم هستند. فقط یک بازی زبانی است!

اقبالی که روان‌پزشکان جوان و روانشناسان بالینی به روش‌های تحلیلی، در ۱۰ سال گذشته، از زمانی که آموزش ۹ ماه رزیدنتی شروع ‌شده دارند، برخی از همکاران را نگران کرده است که مبادا روانکاوی قصد دارد تمام شیوه‌های بیولوژیک را نفی کند. روان‌پزشکی پویا اصلاً چنین هدفی ندارد. سایکوتراپی داینامیک تلاش دارد انسان را در تمامیتش ببیند و این نگاه هماهنگ با نظریه بایوسایکوسوشیال است و تلاش شده آموزش‌های مدون و سیستماتیک انجام شود. ولی برخورد حذفی و انحصاری از سوی دیگر بود، نه فقط با روان‌درمانی تحلیلی، بلکه حتی با جنبه‌های اجتماعی و فرهنگی! به یاد دارم سال ۱۳۷۴ وزارت بهداشت بودجه‌ای به بیمارستان روزبه پیشنهاد داده بود و مدیر گروه با من در میان گذاشت و پیشنهاد راه‌اندازی روان‌پزشکی جامعه‌نگر را دادم که در لندن و منچستر در آن حوزه کار کرده بودم. طرح جامعی نوشتم و به وزارت‌خانه رفت و رندان با آن‌چنان کردند که معمول این روزگار شده، برای به جیب زدن آن بودجه! روان‌پزشکی جامعه‌نگر مغفول ماند تا بود تا چندین سال بعد که از همکاران در روزبه و انستیتو، گونه‌ای از آن را راه‌اندازی کردند. سال ۸۲ زمان بازبینی کوریکولوم، علاوه بر روان‌درمانی تحلیلی، روان‌پزشکی جامعه‌نگر و بخش فرهنگی بر عهده من بود. ولی برخی از همکاران با تعصب مقاومت داشتند. مگر تا قبل از ۱۳۷۷ رفتاردرمانی و CBT در بیمارستان‌ها آموزش داده می‌شد؟ چگونه بدون توجه به درمان فردی و گروهی می‌توان بازتوان‌بخشی انجام داد؟ یا مرکز و بیمارستان روزانه داشت؟ یا اختلالات روان‌تنی و جنسی را فقط با دارو و شوک درمان کرد؟ کنگره هنردرمانی که در دانشگاه شهید بهشتی بود خیلی خوشحال شدم. در ابتدا هفته‌ای یک‌بار به دانشگاه بهزیستی می‌رفتم که هنردرمانی برای کار درمانگران درس بدهم. یا اولین باری که همایش روان‌درمانی پویا در سال ۸۸ در دانشگاه شهید بهشتی برگزار شد. به این‌گونه بود که به‌تدریج این‌ شیوه‌های دینامیک گسترش پیدا کرد.

نگاه دینامیک حتی در نگاه فنومنولوژیک یاسپرس هم وجود دارد، منتها فنومنولوژی را به علائم و نشانه‌ها تقلیل داده‌اند. در روان‌پزشکی رویکردهای متفاوت و تکنیک‌های متفاوتی بر اساس این رویکردها وجود دارد که هرکدام می‌تواند به گروهی از بیماران کمک کند و ما نباید خود را از یک نگاه عمقی به بیمار به‌عنوان یک انسان و تمامیت محیط زندگی‌اش محروم ‌کنیم. باید از این ابزارها استفاده کنیم، درمان‌های مختلف، دارو، ECT، CBT و روان‌درمانی تحلیلی، گروه‌درمانی، خانواده‌درمانی و درمان‌های روانی‌جنسی، مشاوره و… وجود دارد و باید به دستیار روان‌پزشکی، روانشناس بالینی و دیگر رشته‌های مرتبط آموزش داده شود تا بتواند از شیوه‌هایی که در آن‌ها تبحر پیداکرده برای درمان و کاهش رنج بیمار استفاده کند و این نباید تهدیدی به‌شمار آید.

آینده روان‌درمانی را در ایران چه‌طور می‌بینید؟

سال‌های سال مقاومت‌ها و چالش‌های نفس‌گیر در راه دشوار روان‌پزشکی دینامیک وجود داشته و بیشتر در خود حوزه روان‌پزشکی تا در جامعه! این مقاومت‌ها زمان زیادی را برد اما بر بیشتر موانع فائق آمده‌ایم و راه هموار شده و خوشبختانه میل به پذیرش تغییر و ایده‌ها و روش‌های نو بیشتر شده است. به دلیل این‌که طی سال‌ها این مقاومت وجود داشت، نمی‌شد قوانینی وضع کرد و چارچوب‌هایی تعریف کرد که جلوی سوءاستفاده‌ از این شیوه‌ها را بگیرد. طبیعی است که وقتی چیزی پذیرفته نمی‌شود و قرار است زیرزمینی بشود عوارضی خواهد داشت. شاید بعضی همکاران نگران این عوارض هستند. در حال حاضر این ساختارها در سیستم آموزش روان‌پزشکی و روان‌شناسی بالینی به وجود آمده و کوریکولوم‌ها بازبینی شده و آموزش مطابق با این تغییرات به وجود آمده؛ بنابراین ما روی خط درست حرکت می‌کنیم. گسترش روان‌درمانی به کاهش استیگمای بیماری روانی کمک کرده و این کمک غیرقابل‌انکار است. دیگر مراجعین به مطب‌ها، تنها افراد مبتلا به پسیکوز نیستند. گروهی از مراجعین حتی به این‌که در گروه‌درمانی شرکت می‌کنند یا روانکاوی می‌شوند افتخار می‌کنند. اکنون روان‌پزشک به‌عنوان پزشک دیوانگان و مجانین نیست. روان‌پزشکان به‌عنوان روشنفکران جامعه شناخته می‌شوند. اهل ادبیات و هنر و فلسفه و جامعه‌شناسی هم به نظریه‌های تحلیلی توجه پیداکرده‌اند. امیدوارم که در آینده هم بتوانیم روانکاو تربیت کنیم. اما آن‌چه بیشتر در سیستم سلامت مورد نیاز است، روان‌درمانگر با رویکردهای متفاوت از آن جمله رویکرد تحلیلی است. وزارت بهداشت و درمان باید به تأسیس انجمن‌ها کمک کند؛ انجمن روانکاوی، انجمن گروه‌درمانی و انجمن هنردرمانی که رشته را تقویت کند و هم قوانین و چارچوب برای کار بالینی در آن زمینه بگذارند و در اجرای آن نقش داشته باشند. اگر این راه را پیش ببریم کار بالینی در حوزه سلامت روان انسجام بیشتری پیدا خواهد کرد و غنی‌تر خواهد شد.

بسیاری از دانشجویان شما به فضایی که شما برای تفکر نقادانه ایجاد می‌کردید اشاره می‌کنند. مشتاقیم در آخر توصیه شما به شاگردانتان در این راه را بشنویم.

هدف من در این سی‌وچند سال درس دادن این بود که افراد را به اندیشیدن ترغیب کنم، آن‌هم اندیشه انتقادی. آن‌چه در جامعه ما در قرون متوالی سرکوب‌شده مسائل جنسی نیست، آنچه سرکوب‌شده فکر کردن است. طی قرون به ما گفته‌شده که فکر نکنید، دیوانه می‌شوید. فکر نو، بدعت‌گذاری محسوب می‌شده و ممنوع. نوآوری، تغییر را به دنبال دارد. با چسبیدن به سنت، به این شدت، نمی‌باید جلوی تغییر بایستیم. تغییر به معنای تخریب نیست. هویت ملی ما، هویت فرهنگی ما هویتی پویا است و هویت پویا یعنی هویتی که تغییرپذیر است و من فکر می‌کنم یک روان‌پزشک یا یک روان‌درمانگر می‌باید ذهن آماده برای فکر کردن و برای پذیرش تغییرات تازه داشته باشد و خود را از پیشرفت محروم نکند.


Share